زندگی فصل های گونه گونی را از سر می گذراند. البته این چیزی نیست که ما بخواهیم در همان لحظه متوجه آن گردیم. پی بردن به این دست “فصل به فصل شدن ها” چیزی است که به زمان مقتضی نیاز دارد. مثلا 14 سال قبل در چنین روزی، فصل زندگی من عوض شد.
من قطعا آن را در همان زمان درک نمی کردم، اما اکنون می فهمم که چگونه اتفاق آن پنجشنبه روز (12 تیر 82) تمامی جریان های زندگی من در سال های پس از خود را بشکل کاملا ناخواسته ای موضوع اثر قرار داد. حال پس از 14 سال گمان می کنم که نسبتا بی اختیار زندگی من در شرف وارد شدن به فصل جدیدی است. فصل های من به ترتیب 12 ساله، 7 ساله و تا این روز 14 ساله بوده اند.
این فصل جدید را نمی دانم که چه زمانی در آینده پایان پذیرفته ارزیابی خواهم کرد، اما آنچه که نسبت بدآن مطمئن هستم، حضورم در یک فصل جدید زندگی است. به ندرت پیش بیاید که پایان یک فصل قدیمی و آغاز یک فصل جدید دست خود ما باشد. این فصل بندی ها معمولا از دنیای بیرون به ما تحمیل می گردند، آنچه که صرفا به ما مربوط است، پیدا کردن خودآگاهی نسبی به وقوع و پایان آن هاست.
این فصل در زندگی من می رود که با تغییرات عمیق شخصیتی و ضمن پایان پذیرفتن برخی کردارها در نهاد من رقم بخورد و من بیش از هر زمان دیگری نسبت به تحقق موفقیت آمیز آن خوش بین هستم. پیشتر هم گفته ام: میوه ی رسیده خود از درخت می افتد…
11882