در دوران کودکی در شاهکارهای کلاسیک سینمای کمدی صامت می دیدم که هنرپیشه ها برای راه انداختن (نمونه های اولیه ی) اتومبیل مجبور بودند که دسته ی هندل را از جلو در موتور ماشین گذاشته و با هندل زدن بشکل مکانیکی جرقه ی لازم برای انفجار در محفظه ی احتراق را فراهم آورند. گاهی این مهم در اولین اقدام رقم می خورد و گاهی هم در دفعات چندم.
آدمی در زندگی نیز نیاز دارد گاهی به همین ترتیب به خود سقلمه زده و خود را به حرکت وا دارد. امروز یکمین سالگرد سقلمه ای است که سال گذشته به خود زدم و تحت اثر آن از جا پریده و مسئله ای را که مدت ها به تعویق افتاده بود، رقم زدم. این تاریخ برای من سرآغاز جریانی شد که تا خودِ امروز استمرار پیدا کرده و من قصد کرده ام که سقلمه ی دیگری به خود زده و کارهای دیگری را نیز که سالهاست بی سرانجام باقی مانده اند به سرمنزل مقصود برسانم.
ما هم برای خودمان نقش یک خودرو را داریم. ما هم سوار بر خود شده و خود را به جایی می رسانیم. گاهی اوقات هم از خود پیاده می شویم. خود را ترک کرده و سراغی نیز از خود نمی گیریم اما هرگاه لازم شد که دوباره بازگشته و بر خود سوار شویم، “خودرو آدمیت” شبیه به همان خودروهای قدیمی است. برقی در سیستم نیست که با استارت روشن شود. باید آستین بالا زده و هندل زد. باید خودمان نیرویی بر مکانیسم خویش وارد آوریم و سپس سوار شده و به دوردست ها بپیوندیم…
(Neo-Daydaad)