موسیقی و تکامل بشر از سه جهت جسمانی، روانی و فراوجدانی با یکدیگر در ارتباط هستند. از منظر جسمانی آنچه موسیقی نامیده می شود مجموعه فرکانس هایی است که بقاء آدمی در گرو آن هاست. ما قاعدتا صدای انفجار یک آتشفشان را دوست نخواهیم داشت زیرا دوست داشتن آن می توانسته منتهی به از بین رفتن ما گردد. هر صدایی که متفاوت از صداهای مرگبار طبیعت بوده باشد، آن قسم صدایی است که می تواند در حکم موسیقی برای ما قلمداد گردد.
از منظر روانی موسیقی آن چیزی است که متجلی کننده ی نظم و انتظام برای ماست. موسیقی و ریاضیات یک چیز هستند و آن چیز عاملی است که مجموعه ی ذهن – روان ما را منظم می کند. ذهن ما آن چیزی است که نظم از آن زاده می شود و موسیقی برآیند نظم سمعی است بنحویکه شنیدن آن، بازتکرار مطلوب نظم اندرونی ماست.
از نظر فراوجدانیات (روح) موسیقی تجلی اخلاقیات است. اگر اخلاق را طبق آراء روابط بنیادینی هنر صفرم بدانیم، موسیقی آن چیزی است که با اخلاقیات در یک رابطه ی تنگاتنگ قرار می گیرد. بشر از جایی در نهاد خود می داند که برای باقی ماندن به اخلاقیات نیازمند است و اخلاقیات در حیات بشری خاستگاه حواس مدارانه دارد و موسیقی اصیل نیز آن حقیقت مرتبط با حس شنوایی را بر آدمی متجلی می سازد.
موسیقی بدین ترتیب برآیند آن چیزی است که بقاء، نظم و حقیقت را شامل می شود.
11958