یکی از اشتباهات رایج انسان ها که منتهی به داشتن احساس بدبختی در ایشان می شود، مقایسه ی اصل، باطن و گوهره ی زندگی خود با ظواهر زندگی دیگران است. تکلیف ظواهر مشخص است، ظواهر همواره زرق و برق دارند اما آنچه که باطنی است، از اساس متفاوت است.
این مسئله عاملی می شود که افراد بشکل دایمی احساس ناخوشایندی در رابطه با خود داشته و هر آنچه را که مربوط به دیگران است بهتر ارزیابی کنند. گاهی شرایط می تواند خیلی وخیم تر شود بطوریکه فرد به حالی بیافتد که حتی غبطه ی مصائب دیگران را بخورد و نزد خود خیال کند که بدبختی های دیگران نیز از خوشبختی های خودش یک سر و گردن شایسته ترند.
در داستان کوتاه “تمشک تیغ دار” نوشته ی آنتون چخوف و با ترجمه ی صادق خان هدایت، بشکل ضمنی به این مسئله اشاره شده است که هر کسی دیگری را از خود خوشبخت تر فرض می کند و جالب اینجاست که این مسئله حتی دامنگیر همان خوشبخت هایی که دیگران غبطه شان را می خورند نیز هست.
اما بالاخره روزی جلوی این جریان نحس می بایست که ایستادگی کرد. آدمی باید از خود بپرسد که من حسرت چه چیزی را می خورم؟!
خوشبختی ظاهری نوعی اوهام است. تمام آنچه که خوشبختی ظاهری نامیده می شود صرفا یک تظاهر طولانی مدت نزد خویشتن و دیگران است.
سخن آخر اینکه این مقایسات ریشه در حقارت فکری آدمی دارند، زیرا که انسانِ بزرگ منش نقد خود را به نسیه ی دیگری نمی فروشد. آدم بزرگ منش خودبسنده و از سر آن واقعا خوشبخت است.