تقریبا یک سالی هست که با کارهای ادبی (بویژه شعر نو) یک شاعر آماتور مستق آشنا شده ام. این شاعر بهرحال طرفداران سنتی خود را داشته و کارهایش با اقبال نسبی در شبکه های اجتماعی همراه است. اما من هرچقدر سعی کرده ام، قادر نبوده ام که کارهای ایشان را درک کنم.
من در هجده سال گذشته تقریبا یک چهارم وقت خود را بشکل تخصصی به هنر ادبیات اختصاص داده ام؛ اما کارهای این فرد برای من غیرقابل فهم است، اکنون شما خود تصور کنید که وضعیت مخاطب عام در فهم این باصطلاح اشعار تا چه حد بغرنج خواهد بود.
سبک نوشتاری این شاعر را من سبک زبان پریشانه نامگذاری کرده ام. این زبان پریشی {دقیقا همچون اختلالات زبان پریشی روانشناختی بروکا (صورت پریشی) و ورنیکه (ماده پریشی)} هم در ماده و هم در صورت (محتوی و فرم) کلام ایشان مشهود است.
یکی از مهمترین جنبه های هنر ادبی (بویژه شعر) کیفیت به یادسپردگی آن است. اگر کسی نتواند شعری را براحتی به یاد سپارد، این بدآن معناست که شاعر مربوطه در کارش ضعف جدی دارد. شعر اگر درست سروده شود حتی اگر بی معنی باشد، می بایست که براحتی به یاد سپرده شود (رجوع شود به سبک دادائیسم ادبی / نمونه: اتل متل توتوله). اشعار این فرد نه قابل فهم هستند، نه قابل به یاد سپردن.
دردا که ایشان از یک سری واژه ی بسیار نامانوس و غریب باستانی در ادبیات خود نیز استفاده می کند. این مسئله نیز نه تنها نقطه ی قوت نیست، بلکه یک نوآوری آسیب زننده به کلام خودِ اوست. در کل کارهای ایشان به درد جلسات آسیب شناسی ادبی می خورند.
12006
جعبه ی رفاقت 😉