وقتی در زندگی از یک مشکل خاص رنج می بریم، احتمالا مشکل مربوطه را از جهت خروجی ها و یا با عبارت آشناتر عوارضش می شناسیم. اگر مشکل کسی در زندگی چاقی باشد، این چاقی تبعاتی خواهد داشت. تبعاتی منجمله: درد مفاصلِ کمر و زانو، فشار خون بالا، تعریق زیاد و سایر مشکلات قلبی و عروقی.
این فرد در مقابل یک دوراهی دایمی است. آیا او می خواهد که تا انتها بر روی درد زانوها و فشار خون خود کار کند و یا اینکه مستقیما به قلب مشکل خود (چاقی و اضافه وزن) حمله کرده و طی ماموریتی خود را از شر مشکلش برهاند؟! (نکته: البته چاقی در اینجا صرفا یک مثال است و به همان میزان لاغری مفرط نیز نوعی اختلال محسوب می گردد.)
عقل سلیم حکم می کند که ما بجای پرداختن به عوارض و رفع آن ها، سرچشمه ی مشکل را نشانه بگیریم. اگر سرچشمه ی مشکل خشکانده شود، عوارض همگی از بین خواهند رفت. البته ناگفته نماند که پیدا کردن قلب مسئله کار چندان راحتی نیست و حمله به آن نیز کار سختی است زیرا چیزی که خود را در گذر زمان تثبیت کرده است، به این راحتی ها عرصه را خالی نخواهد کرد.
هدف از این نوشتار نقد رویکردهای عارضه درمانه است. عارضه درمانی نوعی مُسکن موقتی است که بطور لحظه ای ما را خشنود می سازد اما در طولانی مدت مشکل ما را ریشه دارتر می سازد. پیام این نوشتار حمله به قلب مشکلات در بستره ی زندگی است. مشکلات را می بایست ریشه ای حل نمود و صرفا با این رویکرد می توان آن ها را برای همیشه از میان برداشت.
12021