زندگی واقعی است، اما برداشت ما از آن، واقعیت چندانی ندارد. برداشت ما از زندگی یک تصویر ذهنی از زندگی است و تصاویر بر اساس زاویه ی دوربین های ضابط از یک چیز ثابت، جنبه های مختلفی را به تصویر می کشند. واقعیت زندگی اصیل است اما یادهایی که ما دست و پا کرده و بدآن منتسَب می کنیم، همگی ساخته و پرداخته ی خود ما هستند.
واقعیت زندگی مسئله ای بغایت مهم است. معنایی که ما برای این واقعیت می تراشیم، هر چه که باشد، چه خوب، چه بد، چه زیبا، چه زشت، چه شکوهمند و چه حقیرانه؛ در مقایسه با عظمت خودِ این واقعیت، همچون برفکی بر سطح خاک مقابل گشته با خورشید عالم تاب، بیشتر نیست. این برفک با دو، سه پرسش آب می شود. حقیقت چیست؟! احتمالا برداشت های تک تک ما از واقعیت زندگی. پس لاجرم حقیقت مطلقی در کار نیست.
در فلسفه، حقیقت بجای نقد، همواره ستوده شده است. من شخصا گفتمان های زیادی در باب حقیقت به راه انداخته و در این باره نظریه پردازی ها کرده ام؛ اما زندگی واقعی یک کرم خاکی از تمامی آن نظریات شفاهی و مکتوب من عالی تر است. زیرا آن واقعا واقعیت دارد. اگرچه خودِ واقعیت نیز متبدل می گردد و کرم خاکی مرده و فاسد شده و به کود پای درختان تبدیل می شود، اما آنچه که واقعیت است از آنچه که اصطلاحا حقیقت است، حقانی تر است. واقعیت حقانی است و حقیقت واقعی است.
هر چیزی جز صدای واقعیت، صدایی گوشخراش و پارازیت گونه است. واقعیت در طولانی مدت همه چیزِ ماست.
12034
بسیار عالی