جهان بازتاب ذهن ماست و این یعنی اینکه جهان-در-خود چیزی نیست، بلکه جهان برای ماست که موضوعیت دارد. جهان را ما رنگ آمیزی می کنیم و آن را چیزی می گردانیم که هست و آن را چیزی قلمداد می کنیم که برایمان می شود.
امروز یکی از آلوده ترین روزهای سال را سپری می کنیم. در تهران از آسمان کثافت می بارد. هوای آلوده تاحدی سهمگین است که از پنجره بیرون را نمی توانم مشاهده کنم زیرا که تمام شهر در لایه ی غلیظی از اسماگ (مه دود) غرق شده است. اما حال من خوب است.
روزهایی را به یاد می آورم که تا خودِ انتهای شهر را از پنجره می دیدم. هوا روشن و پاک بود. اما من از درد و رنج و غم به خود می پیچیدم. اتفاق مشخصی در زندگی من نیافتاده بود، اما من افسرده و دلمرده بودم. جهانِ پاک و درخشنده در مقابل دیدگانم، تاریک بود؛ اما امروز که حالم خوب است و می دانم که حالِ خوب به بهانه نیاز ندارد، شهرِ آلوده و دلمرده ی پیش رویم را بطرز خوشایندی تجربه می کنم.
همه چیز در مجموعه ی ذهن – روان خودِ ماست: جهان بی معناست، معنای جهان نزد ماست. تفسیرها کارِ ماست و آنچه که در معنای جهان بازگو می کنیم تماما حکمی است که ربط چندانی به خودِ جهان ندارد. ما جهان را معنا می کنیم. ما آن را می سازیم. خوب و بد آن نزد ماست. جهان بی مسمی تر و بی رنگ و روتر از این حرف هاست. همه چیز اینجاست. همه چیز در نزدِ تک تکِ خودِ ماست…
12050