(بزرگترین دشمنِ هر کسی خودِ اوست)
در نظریه ی خودآگاهی روابط بنیادینی، هر فکری چونان یک صحنه ی تئاتر است. یکی از جالب ترین تئاترهایی که در این صحن و سرا می توان به تماشا نشست، نمایش مبارزه ی منِ مظلوم در برابر منِ ظالم است. می توان صحنه ای را تصور کرد که در آن خودمان در دو لباسِ همشکل اما با دو رنگ متضادِ سپید و سیاه (با عنایت به جنبه های نمادین این رنگ ها) در حال مبارزه با یکدیگر هستیم.
منِ مظلوم که می توان آن را نماینده ی خوبی ها دانست در چنگال منِ ظالم که طبیعتا او نیز نماینده ی بدی هاست، گیر افتاده است. این سناریو از آنجایی بر حق است که آدمی توامان دارنده ی پتانسیل خیر و شر در نهاد خود است. اگرچه لحظاتی می توان این تئاتر را بشکل خودآگاهی کارگردانی کرد و صحنه هایی را متصور شد که در آن منِ مظلومِ نیک بر منِ ظالمِ پلید تفوق می یابد، اما در نهایت روند این مبارزه کاملا ناخودآگاه بوده و نتیجه ی این رقابت آن چیزی است که سرگذشت اخلاقی ما آن را مشخص می کند.
این بستگی دارد که اراده ی ما در راستای غایاتِ چه مَنی جنبیده باشد. آیا ما بشکل ارادی خوراک رسان به نیکی های وجدان محورانه ی خود بوده ایم و یا همواره پلیدی های غریزه محورانه ی خود را تقویت نموده ایم؟! من روزانه همچون یک مسابقه ی گلادیاتوری به تماشای این مبارزه می نشینم. می خواهم بدانم که پیروز این میدان کیست؟! آیا منِ خوبِ سپید می خندد و پیروز می شود و یا منِ بدِ سیاه اختیار نبرد را در دست می گیرد. آیا منِ نیک در گوشه ی رینگ کتک خورِ این میدان است و یا که بالعکس؟! و سر آخر مطمئن هستم که نتیجه ی نهایی را اراده ی مستمر خودِ من مشخص خواهد کرد…
12066
دشوارترين پرسش فلسفی
من کیستم؟