گاهی اوقات خطاهایی که از ما سر می زنند، خطاهایی هستند که ما نیک به خطا بودن آن ها آگاهیم. نه اینکه بخواهیم عامدانه انجامشان دهیم، بلکه منظورم این است که می دانیم در حال خطا کردن هستیم و البته چاره ای نیز جز خطا کردن نداریم. گویا این خطاها بر اثر نوعی جبر از ما سر می زنند. انگار که ما درگیر جبرِ خطا کردن هستیم.
تقریبا تمام آنانی که به دروغگویی جبری (به مثابه یک اختلال روانشناختی) مبتلا شده اند، می دانند که در حال نابود ساختن اعتبار و آبروی خود هستند. آن ها حتی می دانند که دیگران می فهمند که آن ها دروغ می گویند، اما ایشان جبرا دروغ می گویند. آنان دروغ می گویند زیرا که مبتلا به جبر دروغگویی شده اند.
یا حتی مصرف کنندگان مواد مخدر… ایشان از جایی به بعد بهتر از هر کس دیگری می دانند که این ماده ی کوفتی در حال نابود ساختن همه چیزشان است. آن ها این را می دانند زیرا که نزدیک تر از هر کس دیگری به اوضاع خود قرار دارند، آن ها می دانند و می بینند، اما جبر اعتیاد آن ها را به این عمل وادار می کند. آن ها مبتلا شده اند و دیگر کار چندانی از دست کسی ساخته نیست.
وقتی به جریان زندگی گذشته ام می نگرم، به نیکی شاهدم که در برهه هایی طولانی درگیر و مبتلا به جبرها و مقابله هایی از این دست بوده ام: جبر کمال، جبر کامیابی، جبر دانایی و غیره… من مبتلا به جبرهایی بوده ام که علیرغم دانشم به بیخود بودنشان، گریزی از آن ها نداشته ام. وقتی خوبی ها هم شکل جبری به خود بگیرند؛ ما را مبتلا و مریض می سازند. سرآخر باید کاری کنی که می دانی تو را می کشد، اما افسوس که تو یک مبتلا هستی…
12159