همیشه تقویم و ساعت مهمترین ابزارهای زندگی من بوده اند. من با این دو ابزار زندگی می کنم و در خلال روز بارها و بارها به آن ها سر می زنم. این شاید از آن جهت است که برای من همواره تواریخ و زمان ها اهمیت بسزایی داشته اند. اما مشخصا چند وقتی است که کمتر به ساعت مچی خود نگاه می کنم.
سابق بر این هنگامیکه قرار بود خود را به یک جلسه ی ملاقات برسانم، مداوما زمان را از روی ساعت خود می خواندم. تحلیل می کردم که در این بازه اینجا خواهم بود، در آن بازه آنجا و سرآخر نیز سر وقت در محل ملاقات حاضر خواهم شد. اما همانطور که گفتم، چند وقتی است که کمتر به ساعت نگاه می کنم. حتی زمانیکه می دانم دیرم شده است و احتمالا با تاخیر به قرار خود می رسم، باز تمایل چندانی به نگاه کردن به ساعت ندارم. اینگونه بنظر می رسد که آرامش بیشتری دارم.
با خود می گویم: «چه اهمیتی دارد که ساعت چند است؟! اگر تعجیل داشته باشم که دانستن آن مهم نیست و اگر هم تاخیر، که کار از کار گذشته است. آنچه که مهم است آرامش من است که نمی بایست متلاطم گردد».
جالب اینجاست که علیرغم این رویکرد آسان گیرانه، بطرز قابل توجهی زودتر از همیشه به قرارهایم می رسم. این مسئله آرامش و طیب خاطر بیشتری را عاید من کرده است.
دلم می خواهد که بزودی از افسون تقویم ها نیز رها شوم. روزی بیاید که ندانم امروز چند شنبه است و یا اینکه چندم ماه فلان از بهمان تقویم است. به تقویم ها و ساعت ها پشت کنم و زندگی را از فراسوی تاریخ و زمان بنگرم. شاید بزودی بتوانم به ارزش لحظه فارغ از اختراعات بشری پی ببرم.
12164
با درود
نمیدانم این چه درد و چه بیماری بشری است که ما همگی دور هم داریم، چنانکه در این مثال که بالا میبینم یکی بیش از حد معمول به ساعت و تقویم میپردازد. یکی از آن سوی بام افتاده و بی توجهی یکسره را به ساعت و تقویم در پیش دارد. برای شما خوشحالم که به این تناسب رسیدهاید و فرخندهتان باد.
بی زحمت لبخند
دیداد جان
تندرست باشید