در راه بازگشت به خانه سوار در تاکسی به حرف های آقای راننده با یک مسافر دیگر گوش می دادم. او مرد میانسال ساده ای بود که به احتمال زیاد از وضعیت زندگی خود نیز ناراضی بود. با نوعی حسرت آشکار به خودروهای مدل بالای خارجی نگاه می کرد و هرازچندگاهی جملاتی را با شکایت بر زبان می راند. مسافر دیگر نیز که شباهت های بنیادینی به وی داشت، شرایطی را مهیا کرده بود که او تمام آنچه را که در اندرون داشت با آسودگی خاطر بیرون بریزد.
او بی وقفه خودروهای گران قیمت برخی از رانندگان دیگر را ورانداز می کرد و آهِ صداداری می کشید. لب به غرولند می گشود و در این اثنا مداوما از عبارت «ما فقیر فقرا» استفاده می کرد. مثلا می گفت: «ما فقیر فقرا که زندگی نمی کنیم. زندگی مالِ پولدارهاست». و یا «خوش بحال اونی که چنین ماشینی زیر پاش داره… رو هر کی که بخواد دست میگذاره» و حرف های دیگری از این دست.
شاید در خلال بیست دقیقه ای که در صندلی جلو خودرو این مسافرکش شخصی مهمان بودم، عبارت نامانوس «ما فقیر فقرا» دست کم بیست باری به گوشم خورد. وقتی او با کس دیگری چون خودش صحبت می کرد و بعلت شباهت هایش با مخاطبِ بینوایش یک «ما» ساخته و در باب آن سخن سُرایی می کرد؛ متوجه شدم که چیزی همچون عزت نفس در وجودش معنا ندارد.
آدمی اگر عزت نفس کافی و مطلوبی داشته باشد حتی اگر یک قِران پول در ته جیبش نباشد، مثل یک نجیب زاده رفتار کرده و اینگونه خود را به حقارت نمی کشاند. من علت اصلی فقر او و امثالش را ناچیزی عزت نفس شان می دانم. شما چطور؟!
12172
من خودم یه نفر کت شلواری، پولهاشو در آورد و بهم نشون داد گفت اینارو ببین. اینارو که دارم قرض گرفتم :)) سورپرایز شدم نمیدونستم چی بگم. مردم یاد گرفتن کلا از همه چیز بنالند. اگه پولم داشت، واسه یه چیز دیگه مینالید. همینن کلا
توصیفتون از کاراکتری که حرمت نفس نداره درسته…