«تقویم من فقط روز دوشنبه دارد. اصلا روزهای دیگر هفته به چه کار آیند اگر قرار نیست که “او” را ببینم. وقتی دوشنبه می آید، خوشحال ترین انسان روی کره ی زمین هستم. اما وقتی که دوشنبه تمام می شود… دقیقا برعکس آن می شوم. حالا باید شش روز دیگر را بشمارم تا روزهایی که برای من فایده ای ندارند، بروند و تمام شوند تا اینکه دوشنبه ی بعدی سر برسد و من دوشنبه با او باشم.
“دوشنبه ها با او” یک روز است که به اندازه ی تمامی روزهای دیگر هفته روی هم می ارزد. اصلا دوشنبه بهترین روز دنیاست. عدد دو هم عدد پرشوری است: دو نفره. دوشنبه از همین شورها شروع می شود. گویا آنانی که دوشنبه را اختراع کرده اند، همان سال های دورِ دور برای خوشایند ما عدد دو را انتخاب نموده اند. چقدر دوشنبه ها را دوست دارم. صبح ها با نیروی ویژه ای از خواب بلند می شوم.
جایگاه دوشنبه در هفته تضمین شده است. کسی نمی تواند آن را از ما بگیرد. دوشنبه ها همواره دوشنبه خواهند بود. گفتم تقویم من فقط یک روز دارد و سال های من یک هفتم سال های دیگران طول دارند. من فقط به اندازه ی دوشنبه ها زندگی می کنم. من گویا هفت برابر دیگران زندگی خواهم کرد زیرا که زمان بر من فقط در یک روز هفته می گذرد.»
چقدر این جملات زیبا هستند اگر قرار باشند که بتوسط ما نوشته و توسطِ کس دیگری خوانده شوند. اما این ها فقط زاییده ی تخیل من هستند و واقعیتی ندارند. شاید قصد من از نوشتن این سطور، به بوته ی آزمایش گذاشتن مهارتم در نوشتن متن های عاشقانه بود، شاید هم تلاشی ناخودآگاه در پُر کردن نوعی خلاء درونی… در کل اینکه گفتن این حرف ها سودی ندارد.
12231
دلتنگ دال پ دال!
بی چشمداشت سودی،
ارادتمند!
من نیز…