اگر اصل تعادل را بر تمامی جنبه های زندگی حاکم کنیم آنگاه به این نتیجه ی مهم خواهیم رسید که خوب یعنی متعادل. خوب برای آنکه بد نباشد لازم است که متعادل نیز باشد. اگر چیزِ کَلاماً خوبی (مثل نظم) بشکل متعادل مورد پیگیری قرار نگیرد آنگاه ما با چیزی سر و کار خواهیم داشت که «نظم بد» قلمداد می شود.
نظم بد یعنی نظمی که متعادل نیست و اگر قرار است که در زندگی به آن بپردازیم از نظم سایر جنبه های زندگی مان کاسته خواهد شد. نظم بد آن قسم نظم نااصیلی است که نمی توان در چارچوب عقل و تجربه از آن دفاع کرد. نظم بد «بی نظمی» نیست، نظمی افراطی است که به زحمتی که برایش کشیده شده نمی ارزد و بهتر است که آن را «نظم نااصیل» بخوانیم.
وقتی من در رویکردهای جهان بینانه ی خود از عبارت رویه کاوی چونان یک رویه ی درون فردی (سُفلی) صحبت به میان می آورم، منظورم تلاش فرد در راستای خط ممیزه کشیدن فیمابین نظم های خوب (اصیل) و نظم های بد (نااصیل) زندگی است. رویه کاوی عملا عقلمندی و تجربه ورزی فرد سالکِ کمال در راستای متعادل نمودن جنبه های نظمانی زندگی است.
زندگی بدون نظم ممکن نیست. آدمی موجودی ذاتا آشوبناک است. تمامی کمال چیزی نیست جز تلاشی دایمی در راستای کاستن حدود این آشوب و این کاهندگی جز بمدد معجزه ی نظم تحقق نخواهد یافت. بدون نظم ما تماما در آشوب فراگیر هستی مضمحل خواهیم شد. پس نظم برای ما یک باید است. اما این باید بایستی که خود را متعادلا جلوه گر سازد و در این راستا این عقل و تجربه ی آدمی است که وارد صحنه شده و نظم بد را به نظم خوب و منظم مبدل می سازد.
تکرار می کنم که نظم اصیل آن گونه نظمی است که در قالب عقل و تجربه ی بشری قابل دفاع باشد. آن عملا نظمی است که منتهی به کاهش حدود آشوب وجودی ما شده و ما را در هارمونی بهتری با خود و جهانمان قرار می دهد. «یک نظم اصیل» نوعی نظم سازگار است؛ نظمی است که می توان آن را نوعی «بِه-روشِ زیست-جهانی» دانست. نظمی است که به زحمتِ به وجود آوردنش می ارزد و بدون آن کارایی ما در تمامی جهات پایین می آید.
یک نظم خوب یک نظم منطقی – تجربی است و آن یعنی اینکه ملاحظات عقل و تجربه در آن دیده شده است. از طرف دیگر، یک نظم بد، عملا نوعی نظم ناسازگار و وسواس گونه است. نظمی است که قابل دفاع نبوده و بطور کلی متضاد همه ی آن چیزهایی است که در بالا در وصف نظم خوب ارایه شد.
ما در زندگی تماما با اَشکالِ جهان سر و کار داریم. این خیلی خیلی سخت است که بخواهیم ادعا کنیم که این شکل از جهان از آن شکل دیگر بهتر است. نظم ها چیزهایی در ارتباط با اَشکال جهان هستند. اینکه چه شکلی بهتر است ربط چندانی به خودِ آن شکل ندارد، بلکه این تجمیع ما و آن اشکال است که رای به بهتر بودن و یا نبودن آن ها خواهد داد.
اگر سایز پای کسی 41 است، کفش های کوچک و یا بزرگ به درد وی نمی خورند. این بدآن معنا نیست که آن کوچکترها و بزرگترها بدتر و یا خوب تر هستند، بلکه این هارمونی پا و کفش است که آن را در مقایسه با سایر گزینه ها ارجح می سازد. نظم خوب هم نظمی است که به سایزِ مکان، زمان و ملاحظات وجودی ما می آید و کُلا نظم خوب همان کلید قفل زندگی است.
12445 – 12444