نظم و بی نظمی، آشوب و بِسامانی، چپ و راست، بالا و پایین… این ها محصول یک نگاه ثنوی به جهان پیرامونی هستند. اما چرا ما اینگونه می نگریم؟ دلیل آن چندان مهم نیست؛ شاید این مسئله ریشه در مغز چاک خورده و دو نیم کره ای ما داشته باشد شاید هم نه! حقا که مغز ما بمدد دو نیمکره کامل می شود. آنگاه این مغزِ از وسط شکافته می خواهد که همین کیفیت شکاف و انفکاک را به جهان بیرونی اضافه کند.
ما در اثر نگریستن به جهان از خلال یک مغز دو نیم کره ای، به دو نیم پاره و یا بهتر است که بگویم دو نیم بن پاره می رسیم که قرار است مسئله ی شناخت را برایمان کامل کند. مغز ما بدون هر یک از نیم کره هایش ناقص است، پس در پرتو چنین مغزی، هر یک از زوج های فوق الذکر ناقص به نظر می رسند. بدون بالا، پایینی نداریم. بدون چپ، راست بی معناست. بدون نظم، بی نظمی وجود ندارد و از همه مهمتر بدون آشوب، بِسامانی تحقق نمی یابد.
در این نوشتار، مسئله ی بِسامانی مدنظر من است، اما همانگونه که در مقدمه گفته شد، بِسامانی ماهیت خود را از آشوب می ستاند. حتی شاید بتوان آشوب را اولا و بالذات واقعیت جهان در نظر آورد و بِسامانی را مکمل آن یعنی حقیقت دانست. حقیقت قرار است که مکمل واقعیت باشد و با این نگاه، بِسامانی مکمل همان آشوب است. در واقعیتِ آشوب شکی نیست. آشوب تماما آن چیزی است که واقعیت این جهان را می سازد. جهان تماما در سطح واقعیت یک اَبَرپدیده ی آشوبناک است.
این را علم فیزیک به زیبایی برای ما بمدد نظریات ریاضیاتی آشوب به تصویر می کشد. با عنایت به تمامی این موارد حصول بِسامانی بدون تایید و به رسمیت شناختن آشوب ممکن نیست. آن انسان کمالگرا که تماما به دنبال تحقق نظم و بِسامانی در زندگی خود می گردد، این مسئله ی مهم را نادیده انگاشته است. جهان برای او یک جهان تک قطبی است و چنین جهانی عاری از دیالوگ بوده و بزودیِ زود در خود رُمبیده و مضمحل می شود.
حتی اگر عقل و تجربه را تمام جهان بدانیم، آنگاه لازم است که حضور دیوانگی و ناشی گری را نیز به رسمیت بشناسیم. بدون دیوانگی و ناشی گری «عقل و تجربه» موضوعیتی ندارند. آنکس که به دنبال رقم زدن یک جهان بینی «عقل و تجربه» محور است، لازم است که جا را برای دیوانگی و ناشی گری نیز باز کند زیرا همین دیوانگی و ناشی گری است که سبب می شود عقل به حدود جدید خود آگاه شود. اگر همه چیز همواره بر مدارهای از پیش تعیین شده ی عقلانی و تجربی رقم بخورد، آنگاه خلاقیتی در کار نبوده و ما همان جایی متوقف می شویم که گمان می کنیم آغاز پیشرفت ما بوده است.
اصالت عقل و تجربه در گرو به رسمیت شناختن اصالت دیوانگی و ناشی گری است. شاید بتوان بمدد روش های سازگار و اندیشیده و به تجربه درآمده از حجم دیوانگی و ناشی گری این جهانی که محصول همان بی نظمی و آشوب است، کاست؛ اما حذف حداکثری آن ها هم نشدنی و هم ناسودمند است. شاید کمال در رساندن دیوانگی و ناشی گری به 1 درصد و عقل و تجربه به 99 درصد است، و نه 0 و 100. به گمان من این همان تعادلی است که تماما زیستِ انسانی قلمداد می شود.
12489 – 12488