یکی از ایرادات بسیار جدی عده ای از محققین و حتی عوام جامعه، داشتن نگاه «مصنوع انگارانه» نسبت به تمامیت جهان است. این نگاه محصول نوعی تعمیم و بسط نادرست ایده هاست. بعنوان مثال هنگامیکه ما به یک کوزه نگاه می کنیم، بنا بر تجربه در می یابیم که این کوزه نوعی مصنوع بوده و بی شک صانعی دارد زیرا که در جهانی که کوزه ها وجود دارند، بی شک کوزه گران هم حضور خواهند داشت.
وجود کوزه و کوزه گر لازم و ملزوم یکدیگر است. این رویکرد برای تمامی چیزهای مصنوعی جواب می دهد. برای وجود کفش وجود کفاش لازم است و برای آنکه کسی کفاش شود، صُنعِ کفش ها بتوسط او الزامی است.
حال این رویکرد مصنوع انگارانه به خطا به خودِ جهان نسبت داده شده و عده ای (از قریب به 2500 سال قبل که افلاطون به این رویکرد اشاره داشته است) گمان می کنند از آنجاییکه جهان وجود دارد، پس لازم است که جهانگری نیز موجود باشد اما این رویکرد خام اندیشی محض است.
ما به کدامین مجوز تمامیت جهان و طبیعت را نوعی مصنوع در نظر می گیریم؟ اصلا مگر نه اینکه واژه ی طبیعی با واژه ی مصنوعی متضاد است و هر آنچه که طبیعی است، مصنوعی نیست و بالعکس؟ پس چگونه می توان چنین خبط فکری بزرگی را مرتکب شده و نسبت به جهان نگاهی مصنوع باورانه داشت و آن را صُنعِ صانعی بیرون از جهان به حساب آورد؟
این رویکرد از اساس غلط است. آن کوزه گر و آن کوزه هر دو جزئی از جهان هستند و مسایل جزئی را نمی توان به کل تعمیم داد. من در اینجا دوباره مایل هستم که بر رویکردهای مترقی علم نسبت به پیدایش جهان تاکید کنم: بر اساس مدل های امروزی برای تبیین چگونگی پیدایش جهان، ما به چیزی بیرون از جهان نیاز نداریم و این بی شک مسیر علم مدرن است که جهان را بشکل خودبسنده و طبیعی اثبات می کند و نه یک ایده ی مصنوعی و پوچ.
12534
دوست گرامی من فیلسوف نیستم و قصد پاسخ فلسفی به عقیده شما راهم ندارم. . اما ایده شما حرف تازه ای نیست. یکی از مشکلات و اشتباهات مصطلح استفاده نادرست از واژه ها و یا بازی با واژه هاست . حقیقت فارغ از واژه ها حضور دارد . قطعا معنی کلمه مصنوع و طبیعت یکی نیست. شاید در جایی بشود برخی کلمات را بجای هم بکار برد اما بازهم آن دو کلمه مترادف تلقی نمی شوند . کوزه = طبیعت نیست. اما طبیعت و کوزه در اینکه هردو آفریده اند ، وجه مشترک دارند. و اگر فکر می کنید که طبیعت آفریده نیست ، چیست؟ اگر آفریده نیست باید به اصول دیگرفلسفی و منطقی مثلا ” قدم جهان ” و…. معتقد باشید . باید آن را اثبات کنید. اینکه طبیعت مانند کوزه نیست، حرف تازه ای نیست. استفاده از کلمات علم . مترقی ، مدرن و… هم مشکلی را در این باره حل نمی کند . برخی موضوعات مانند آفرینش جهان ، آفریدگار آن ، چگونگی آفرینش و… اگر چه قدیمی بنظر می رسند اما مانند گرسنگی و تشنگی و عشق و…. به ذات انسان چسبیده اند .همانگونه که گرسنگی را نمی توانید کهنه و قدیمی بخوانید .سوالات انسان در باره جهان و آفرینش نیز کهنه نیست. کوه نشین سوال داشته ، کاخ نشین هم.
خلاصه اینکه انسان در عصر غارنشینی ، گرسنگی اش را یا با دانه خام فرونشانده است و امروز هم یا با پیتزا و ساندویچ . پاسخ به سوالات فلسفی نیز پاسخ متناسب خود را می خواهد . پاسخ دقیق به اینکه اگر طبیعت مصنوع نیست؟ چیست؟ چطور بوجود آمده است ؟هسته اولیه اش از کجا آمده است؟ جهان چطور با شعور شده است؟ نظم و انضباطش را ازکجا گرفته است؟ طبعیت ما رابطه اش با جهان خلقت چیست؟ فرای زمین چه خبر است؟ و….؟
پاسخ به سوالات بالا مهم و بسیار بنیادی است . البته برخی پاسخ هایی داده اند اما پاسخهای علمی هنوز قانع کننده نیست . پاسخ شما هم با عرض شرمندگی ، صرفاً بازی با واژه است متاسفانه نه علمی و نه قانع کننده است.
دنیا پیچیده است و تبیین آن پیچیده تر !!