در سوراخ هواکش هود آشپزخانه ی من گنجشک ها لانه کرده اند. از ابتدای بهار بشکل پررفت و آمدی به درون لوله ی هواکش آمده و لانه را ساختند و اکنون نیز تعدادشان بیشتر شده است. من خود شخصا نگران آن ها بوده و همواره مراقبم که کسی هود را روشن نکند و آسیبی به آن ها وارد نیاید.
اما گنجشک ها که این را نمی دانند. آن ها هر زمان که در شُرُف ورود به لانه بوده و مرا از پشت پنجره می بینند، حسابی ترسیده، چندین متر آن ورتر نشسته و جیک جیک های وحشت زده سر می دهند. آن ها خیال می کنند که من دیوی هستم که یحتمل تمامی آشیانه ی ایشان را در یک چشم بر هم زدن ویران کنم.
من خیرخواه آن ها هستم، اما آن ها از این مسئله سر در نمی آورند. آن ها این خیرخواهی را نمی فهمند و بنا بر غریزه ی طبیعی شان از من گریزانند. برخلاف کبوترها، ماکیان و کلاغ ها؛ گنجشک ها پرندگان بسیار محتاطی بوده و هرگز نمی توان به آن ها نزدیک شده و اهلی شان کرد. این غریزه چیز بدی نبوده و عملا عامل اصلی بقای آن هاست اما ترسشان از من علیرغم خوش نیتی ام تاحدودی مرا می آزارد: اینکه می بینم آن ها از من می ترسند؛ منی که همواره مدافع آن ها بوده ام.
این احساس ناخوشایند احتمالا در روابط ما انسان ها نیز ساری و جاری است. ما هم احتمالا نسبت به دیگرانی در اطرافمان دچار سوء تفاهم هایی عمیق بوده و از این بابت علیرغم خوش نیتی و احساس خوب شان، با آن ها سر جنگ و جدل داشته و حتی از ایشان گریزان باشیم. ما با این نفهمی مان چه ظلمی را در حق این عزیزان روا می داریم. فکرش را بکنید. در این محنتکده ی جهان، در این وانفسای بی محبتی، کسی در دل خود محبت ما را حمل بکند و ما با غرایز عوضی و نفهمی مان هر لحظه دل او را شکسته و خاطرش را بیآزاریم.
12593
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حِلم حق شو با همه مرغان بساز
مثنوی
سپاس
قلمت نویسا