با ارجاع به یکی از مقالات مهم پیشین خود با عنوان «طب علم نیست: چه سنتی، چه مدرن» بر آن شدم که در اینجا به پاره ای از اِن قُلت های مخاطبین (که عمدتا اطبا بودند) در باب آن نوشتار پاسخگو باشم. از من پرسش شده بود که اگر طب علم نیست، پس چه است؟ من تلاش می کنم که پاسخ این پرسش را در سطح بالاتری عرضه کنم.
از منظر فلسفه ی علم فقط و فقط یک علم راستین وجود داشته و آن نیز «فیزیک» است. سایر گفتمان هایی که آن ها را موقتا علم می نامیم همگی نظریات سودمندی هستند که فعلا از آن جهت که فیزیک قادر به صحبت کردن در باب بسیاری از پدیده های بالاتر از سطح اتم ها نیست، مشکل ما را از آن جهت که سودمند بوده و کاربردهایی دارند، حل کنند.
پس طب یک پکیج (مجموعه) از نظریات سودمند، کاربردی و راهگشاست که برای شناخت، پیش گیری و درمان مسئله ای به نام بیماری بتوسط انسان برساخته شده است و از این جهت تنها یک حوزه ی خدماتی و فنی (بویژه جراحی ها) است و فقط از دستاوردهای سایر گفتمان های علمی تر بهره می برد و خودش علم تلقی نمی شود.
پرسش دیگر در باب اصالت مسئله ی بیماری بود که در آنجا نیز مفصل توضیح دادم که در جهان چیزی به اسم بیماری وجود ندارد. اگر انسانی نباشد، بیماری وجود ندارد. بیماری مسئله ای قراردادی است، بعنوان مثال سل که محصول فعالیت باسیل خاصی در ریه ی انسان است. این باسیل در حال زندگی خود است. اینجا ما با یک تضاد منافع در حیات مواجه هستیم: حیات باسیل در رقابت با حیات آدمی.
این یک امر اعتباری است و ربطی به اساس جهان ندارد. شناخت باسیل شاید علم باشد (میکروبیولوژی) اما شناخت نتیجه ی فعالیتش بر ریه های انسان، در این دایره نیست. در سرطان هم همین طور، بیماری های خودایمنی هم همین طور، سکته و غیره نیز به همین شکل. این ها همه ایرادهای کارکردی قسمت های مختلف بدن ماست، شناخت آن ها فقط مرتبط با یک گونه است و این اصل جهانشمولیت علم را نقض می کند. بیماری اصالت ندارد و طب نیز علم قلمداد نمی شود.
12615