یک روز از همین روزها، خواهی دانست که چرا چیزها “آنطور بودند و آنطور می شدند” بجای اینکه طور دیگری باشند.
یک روز از همین روزها، برگشته و به عقب نگریسته و از بابت تمام آن چیزهایی که می خواستی اما نشد، و نیز نمی خواستی اما شد؛ قدردان کسی یا چیزی خواهی بود.
و یک روز از همین روزها، بالاخره این زندگی ات را به هر زندگی دیگری ترجیح خواهی داد و خیلی بلند فریاد خواهی زد:
“هزار بار دیگر هم که متولد شوم، می خواهم همینی باشم که هستم.”
(و من چنین لحظه ای را برایت آرزومندم، خیلی خیلی زود؛ خیلی خیلی ماندگار…)
– دِی داد
پانوشت: خودت را دوست بدار و بشو آنچه که هستی.
_______