اندیشه ی لامارک در ارتباط با مقوله ی تکامل، اندیشه ای (از نظر علمی) مردود است. ایشان بر این باور بود که صفات اکتسابی جانداران بشکل موروثی به نسل های بعد انتقال خواهد یافت، یعنی اگر کارگری در طول سال های کاری خود دارای دست های قوی با پوست ضخیم و کلفت شود، آنگاه پس از تناسل فرزندان وی نیز قوی دست و پوست کلفت خواهند بود!!!
این رویکرد به مقوله ی تکامل با اندیشه ی داروین در این باره به دست فراموشی سپرده شد. در تکامل داروینی صفاتی که به حیات گونه کمک رسان باشند، انتخاب شده و افرادی که از این صفات برخوردارند در تنازع بقا اصلح بوده و بدین روی باقی می مانند و در آن جهت در گذر زمان تکامل خواهند یافت. این 2 رویکرد احتمالا 2 بردار واگرا هستند و نمی توان بین آن ها آشتی برقرار نمود، اما من بر این باور نیستم و جا دارد که رویکرد التقاطی خود در این باره را مطرح کنم.
در رویکرد داروینی بر این باور هستیم که تغییرات ژنتیکی (قرائت مدرن داروینیسم) که در اثر جهش ها حادث می شوند با تغییرات میحطی که در اثر وقایع محیط شناختی رقم می خورند ارتباط چندانی ندارند. اگرچه عوامل جهش زا همچون اشعه ی فرابنفش و یا امواج رادیواکتیو و غیره در محیط حضور دارند اما آنچه که جهش نامیده می شود، صرفا یک اتفاق درون-ارگانی جانور است و این اتفاق از محیط پیرامون جدا قلمداد می شود.
علت اصلی این جدایی، ذات تصادفی جهش هاست و این یعنی اینکه در مواجهه با عوامل جهش زای یکسان، دو ارگانیسم یکسان بشکل یکسانی موتاته (جهیده) نخواهند شد {نکته: نیروی موتاسیون، نیرویی ناهوشیار و از اساس اتفاقی است}. پس از آنجاییکه نمی توان بین عامل جهش زا (عامل محیطی) و خودِ جهش (اتفاق درون ارگانیسمی) ارتباطی خطی و مشخص برقرار نمود و همچنین با عنایت به اینکه این جهش ذاتا فرآیندی رندوم و تصادفی است؛ این فصلِ محیط با ارگانیسم می بایست در ذهن شکل بگیرد.
اما به ظن من، این انفصال، انفصال اصیلی نبوده و این خط ممیزه نوعی خط فرضی است (دقیقا همانند خط استوا و یا مرز کشورها). ارگانیسم بخشی از محیط است و محیط دوباره موثر بر ارگانیسم. این بدان معناست که نمی توان خط ممیزه ای فیمابین این دو ساحت بشکل خیلی دقیق ترسیم نمود. اگر صفتی (طبق آنچه تکامل باوران داروینی بدآن باور دارند) بتوسط طبیعت انتخاب شود، این صفت در طولانی مدت بر محیط جاندار تاثیر گذاشته و سپس این محیطِ تغییر-یافته (بر اساس همان اثر صفت) در انتخاب صفت های جدید تاثیرگذار خواهد بود. از این اثر شاید بتوان تحت عنوان اکتساب ژنتیکی (ملغمه ای از تکامل های داروینی – لامارکی) نام برد.
محض یک مثال فرضی، یک کارگر با دست های قوی و پوستی کلفت در منزل خود، شرایطی را فراهم می آورد که فقط پوست کلفت های جهیده از شانس بالاتری برای زنده ماندن و تناسل برخوردار باشند و سپس این شانسِ بیشتر، کل جمعیت خانواده را در خلال نسل ها به سمت قوی دستی و پوست کلفتی سوق می دهد {نکته: شاید این خود نشان دهنده ی سنت موروثی شدن کسب و کارها در خانواده های مختلف باشد}. اکتساب، ژنتیکی می شود. البته لازم به ذکر است که این مقوله فقط 20 درصد ماجراست.
بنظر من این رویکرد به تکامل (رویکرد دی دادی) را می توان تکاملی داروینی – لامارکی دانست. قطعا رویکرد داروین به تکامل، بیش از 80 درصد کل ماجراست و همه چیز در این باره از آن می آغازد. انتخاب طبیعی بشکل مستقیم بر تکامل گونه ها موثر است اما اندیشه ی لامارک نیز در طولانی مدت بشکل غیرمستقیم بر آن تاثیرگذار خواهد بود. بگمان من تکامل دی دادی (داروین + لامارک) تصویری تقریبا 100 درصدی از تکامل گونه ها از خلال انتخاب طبیعی و موروثی شدن صفات اکتسابی ارایه می دهد.
با سلام و عرض ادب خدمت نویسنده محترم مقاله
دوست عزیز نویسنده مقاله دچار یک خلط مبحثی یا اشتباه کوچکی، در درک عمق نظریه تکامل داروینی شده است به این شرح که:
اساس نظریه داروینی بر دو اصل استوار است:
۱-ایجاد جهش و تغییر بصورت کاملأ تصادفی و بدون شعور(همانطور که خود نویسنده محترم کاملأ درست شرح میدهند)
۲-انتخاب طبیعی؛ یعنی اینکه گونه تغییر یافته بعلت سازگاری بیشتر با طبیعت و محیط زندگیش، میتواند بیشتر بقاء حاصل نماید و بیشتر تولید و مثل کند و طی نسلهای متمادی به مرور افزايش جمعیت پیدا کند.
ولی گونه های قبلی تغییر نیافته بر حسب تنازع بقا طی نسلهای متعدد دچار کاهش جمعیت شده و به مرور منقرض میشود.
حال اشتباه یا خلط مبحثی که شده این است: نویسنده محترم در مثال کارگر قوی بازو و پوست کلفت میگوید ” این کارگر شرایطی را در خانواده خود ایجاد میکند که قوی دستان و پوست کلفتان باقی بمانند”.
خوب دوست عزیز این دقیقا همان “اصل انتخاب طبیعی” داروین است.
محیط زندگی و طبیعت نباید الزاما همان محیط قبل از تغییر باشد، در واقع فرقی نمیکند محیط را خود موجود زنده جهش یافته تغییر دهد یا محیط طبیعی خود به خود تغییر کند یا اصلآ هیچ تغییر محیطی صورت نگیرد. در هر صورت موجود زنده جهش یافته(تغییر یافته) بر اساس میزان سازگاریش با محیط زندگی و طبیعت پیرامون خودش، باقی میماند یا حذف میشود.
لذا خلط این بحث، هيچ اشکالی در صحت “اصل انتخاب طبیعی” ایجاد نمیکند و مکانیسم این نوع تغییر در گونههای موجودات زنده، هیچ مشابهتی به تغییر موجودات زنده بر اساس نظریه لامارک ندارد.
البته لازم به توضیح است که امروزه مباحثی مطرح است که صفات اکتسابی موجودات زنده از محیط، به مرور طی نسلهای متعدد به صفات موروثی(ژنتیکی) مبدل میشود، که این مبحثی جدید و در حال مطالعه است و تحت عنوان جدید “پری ژنتیک” نامیده میشود و صد البته باز هم بر اساس اصول اثبات شده وراثت ژنها و مکانیسمهای فیزیولوژیکی و بیوشیمیایی حاکم بر نحوه بیان ژنها استوار است.