دی داد

موقعیت:
/
/
سقراط گری در راه شناخت (026-003)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1394-12-20

سقراط گری در راه شناخت (026-003)

مکانیسم های دفاعی روان چونان رفتارهایی مفید برای حفظ یکپارچگی روان در گذر زمان بتوسط انتخاب طبیعی گزینش شده اند. این سازوکارها شرایطی را فراهم می آورند که فرد بتواند بشکل موقتی تمامیت روانی خود را ابقاء نموده تا در طولانی مدت برای مشکل خود راه حلی اساسی پیدا کند.

در این نوشتار سعی در معرفی این مکانیسم ها ندارم. هدف این نوشتار بررسی نقش یکی از مهمترین آن ها در به هم زدن فرآیند شناخت است. یکی از کارکردهای دائمی ذهن، نتیجه گیری است. ذهن مداوما به استنتاج های مسلسل دست زده و نتایج را چونان ورودی های استنتاج های بعدی بکار گرفته و سلسله ی این نتیجه گیری ها را امتداد می بخشد.

از آنجاییکه این فرآیند در رابطه با مسائل عالیه ی شناختی (مثلا در این رابطه که “چرا من چنان رفتار را بشکل عادت وارانه ای از خود بروز می دهم؟”) فرآیندی طولانی و زمانبر است، ذهن بتوسط مکانیسم های دفاعی روان (زیرا ذهن در بستر روان دست به تحلیل می زند)، این فرآیند را متوقف کرده و به برخی جواب های دم دستی قناعت می کند.

ذهن با این مکانیسم (یعنی انکار) در را به روی شک منتج و مرتبط با این دست عدم اطمینان های ذهنی – روانی می بندد و به خود می قبولاند که که چرایی مسئله ی مربوطه (در این مثال، فلان عادت خاص) را می داند و این مسئله در تضاد با سایر بخش های بدنه ی فکری وی نیز نیست. فرد مزبور جایی در ذهن خود می داند که اگر سلسله ی پرسشگری را ادامه دهد، به احتمال زیاد به نادرست بودن و نهایتا ناسازگار بودن مقوله ی مربوطه با کل نظام فکری خود پی خواهد برد.

در این لحظات، مکانیسم انکار دست به کار شده و علاوه بر ایست دادن به جریان پرسشگری، فرد را وا می دارد که بنحوی فکر کند تا تمامیت فکری خود را به خطر نیاندازد زیرا در صورت این به هم ریختگی بهای گزافی را برای از نو ساختن نظام فکری خویش، پرداخت خواهد نمود. سقراط یکی از اولین انسان هایی بود که به نقش بازدارنده ی این مکانیسم دفاعی در راه حصول شناخت نایل آمده بود.

وی می دانست که همه ی انسان ها در رابطه با نظر خود نسبت به جهان و پدیده های موجود در آن به یک سری پاسخ دم دستی و از سر بازکنی مجهز شده و در خیال خود، خود را بی نیاز از بررسی مجدد آن ها می دانند. از اینرو بود که با جدیت و زیرکی تمام به امر پرسشگری خود ادامه می داد تا در سایه ی این استفهام های مکرر، تضادهای نهفته نهایتا سر برآورده و کل نظام فکری مدعی به هم ریزد.

سقراط پاسخی نمی داد. برای وی فلسفه چیزی نبود جز فن پرسشگری. وی می پرسید و می پرسید تا اینکه پاسخ ها در برابر چشم و گوش همگان در تضاد افتند و وی دوباره متینانه به همگان اثبات کند که نه تنها من که ادعایی ندارم، چیزی نمی دانم؛ بلکه مدعیان نیز از وضعیتی مشابه به وضع من برخوردارند. آن ها نیز چیزی نمی دانند اگرچه شاید خود اینگونه فکر نکنند.

سقراط می دانست که تا به چه حد این مکانیسم دفاعی روان قدرتمند عمل کرده و همگان را به جواب هایی خام (از سر ترس فروپاشی نظام های فکری شان) قانع کرده است. سقراط و مسیر وی، مسیری برخلاف جریان حاکم در ذهن است. یک جریان دایمی از پرسش ها. با این تعریف وی را می توان مجسمه ی فلسفه دانست:

انسانی که می پرسد و در عین حال جوابی نیز در چنته ندارد، تا اینکه صرفا و صرفا نشان دهد که مدعیان هم نمی دانند و هنوز تا ایده آل دانایی و معرفت، راه بسیاری نرفته باقی مانده است. راهی که شاید هرگز به انتهای خود نرسد اما آن قدر دور می زند و می زند تا در هر بار دور زدن جدید، رهروان را بالاتر برده و چشم آن ها را بر تمامی جوانب راه تکراری بگشاید تا اینکه شاید راهی جدید از میان آن شلوغی ها خودنمایی کند…

امتیاز شما به این نوشته

2

0

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها