افلاطون بر این باور بود که زینت آدمی در گرو دانایی، مهربانی و آزادی است. دانایی اصیل از جاده ی مهربانی منتهی به آزادیِ آدمی خواهد شد.
در یکی از جلسات حلقه ی تهران، یکی از دوستان ریاضیدان از من که در حال نظریه پردازی در باب نظریه ی غایی همه-چیز بودم، پرسید: “بعد از اینکه ما این نظریه را به جوامع علمی قبولاندیم و همه چیز را توضیح دادیم. آخرش چه؟!”
قبل از آنکه در رابطه با پاسخ خود به این دوست بنویسم جا دارد که تاکید کنم که غایت کاربردی دانش در سطح بشریت چیزی نیست جز بقا حداکثری گونه ی آدمی. دانش ابزاری است که تسلط به آن کمک شایانی به حفظ گونه ی آدمی خواهد کرد زیرا آدمی به کمک این ابزار قادر خواهد بود تا رفتار جهان را پیش بینی کرده و بدین ترتیب از انقراض خود در خلال این دگرگونی ها جلوگیری کند. جدای این دست استدلال ها من با نظر افلاطون بشکل نسبی موافقم. دانایی برای مهربانی و سپس مهربانی برای آزادی. و نهایتا این آزادی برای نیل به تجربه ی شادی.
و اینک پاسخ معهود! گاهی اوقات از خود بعنوان فردی که خویشتن را وقف دانش کرده است، می پرسم که محصول این دانش اندوزی چست؟! بعد بلافاصله به خود نهیب می زنم که محصول اندوختن هر چیز دیگری غیر از دانش چه خواهد بود؟! بنظرم این پرسشی است که تک تک آدمیان از خود فارغ از جنس کاری که بدان مشغول هستند، خواهند پرسید؛ پس این دست پرسش ها نمی بایست که جویندگان راه دانش را بترساند.
مهربانی، آزادی و نهایتا شادیِ هر کسی در گرو دانایی است و یک پژوهشگرِ دانش، سهم بیشتری از این دانایی و به فراخور آن سهم بیشتری از مهربانی، آزادی و شادی خواهد داشت. من خود شخصا نمی توانم جور دیگری باشم. هر زندگی ای بغیر از زیستن برای دانش برای من، حقا که نمایشی فکاهی است…
دانایی مهربانی و آزادی
قطعا یک عالم و علم اندوز بیش از یک مال اندوز یا شهرت طلب یا قدرت طلب میتواند دانا و مهربان و آزاد اندیش باشد و برای آزادی دیگران ارزش قائل شود.