قلدرهای تمامی سرزمین ها ادعا دارند که شجاعند و هرگز فرار نمی کنند. فرار اگرچه حرکتی استراتژیک در راستای حفظ بقاست، اما قلدرها چنین باوری ندارند.
تمامی وحشی ترین حیوانات جنگل، وقتی با خطری بزرگتر و قوی تر از خودشان مواجه می شوند، فرار را بر قرار ترجیح می دهند. حتی لشگرها هم فرار می کنند، فرار لشگرها را در ادبیات نظامی، عقب نشینی می نامند. اما این حرف ها در کت قلدرها فرو نمی رود. قلدرها گمان می کنند که فرار کار ضُعَفاست. این بچه ها هستند که برای کتک نخوردن فراری می شوند و این شایسته ی یک قلدر بزن بهادر نیست. اما گویا همه ی این حرف های توخالی فقط و فقط مخصوص لاف زدن های ایشان نزد بچه محل هاست.
چند هفته ی پیش قلدری را دیدم که در حال فرار کردن از دست پلیس بود. مامور پلیس، سوار بر موتور بسیار مسلط به دنبال قلدر مزبور می کرد و او نیز با وحشتی آشکار در چهره به هر دری می زد تا خود را از دست این افسر وظیفه شناس، نجات دهد. صحنه ی دردآوری بود! شاید علت اصلی این دردآوری وضعیتی بود که انسانی در آن گرفتار آمده است. انسانی که از ترس جان می دود و در این حین، کسی کمک رسان وی نیست. از طرف دیگر، این صحنه کاریکاتوری خنده دار بود که در آن یک قلدر در حال فرار کردن است، چیزی که شاید هرگز بدآن اعتراف نخواهد کرد.
وقتی این حادثه را مرور می کنم، یاد بلف های احتمالی قلدر ماجرا می افتم. چاخان هایی که نزد دوستان خود در پس این حادثه تعریف خواهد کرد. اگر گیر بیافتد که داستان را در زندان، جور دیگری بازگو خواهد نمود و اگر هم گیر نیافتد که ماجرای دراماتیک تری را برای هم-مرامان خود سر هم کرده و از شجاعت خیالی و نداشته ی خود با آب و تاب قصّه سُرایی خواهد کرد. اما جالب تر اینکه پهلوان پنبه ی ماجرا، علیرغم همه ی این افسانه های من درآوردی اش، به نیکی در جایی در پس ذهن کوچک خود و یا در خواب هایش، این تجربه ی مستاصلانه ی فرار را از یاد نخواهد برد!
جای خرسندی ست که ممر معیشتی برای این فقره رفتارها،در نظر گرفته نشده است…