لُرد برتراند راسل در جایی گفته است که زیبایی ریاضیات همچون زیبایی مجسمه است، یک زیبایی سرد و بی روح. این گفته را بر پلاکی به افتخار آلن تورینگ عزیز نگاشته و بر سر در مکانی مرتبط با وی، آویخته اند. زیبایی مجسمه! وقتی به مجسمه های انتزاعی ساخته شده از مرمر در اقصی نقاط شهر نظر می افکنم، مجسمه برایم حس ویژه ای از زیبایی را رقم می زند.
اگر به مجسمه ی سنگیِ یک بستنی نگاه کنید، در عین حال که دلتان می خواهد در گرمای تابستان گازی به این بستنی غیرخوراکی بزنید، اما همچنین نگران دندان های خود هستید که مبادا در اثر این بی مبالاتی، خُرد شوند. مجسمه می تواند این دو احساس را در کنار هم قرار دهد: یک زیبایی غیرلطیف! یک زیبایی سنگی و خارا… در هنر اسکولاستیک، مجسمه سازی یکی از اقسام هنرهاست.
برخلاف سایر هنرها که در آن ها عمدتا ما چیزهایی را آرام آرام به اثر افزوده و آن را زیباتر می کنیم، در مجسمه سازی از تکه سنگی سخت، گام به گام بخش هایی را کنده و اثر متعاقبا خلق می گردد. اگر عمده ی هنرها آرایشی هستند، هنر مجسمه سازی را می توان هنری پیرایشی دانست. ریچارد دوکینز، تکامل از طریق انتخاب طبیعی را به مجسمه سازی تشبیه کرده است. رویکردی که در آن اضافات حذف شده و آنچه که بهتر است خود به خود از دل خروارها ناخالصی سر بر می آورد.
با عنایت به تمامی این موارد می توان مجسمه سازی را هنری فرگشتی قلمداد نمود، هنری که با قانون حاکم بر هستی یعنی همان تکامل همنواتر است. بدین روی حتی می توان رای به این مهم داد که کل پیکره ی جهان چونان مجسمه ای در دستان یک مجسمه ساز در حال تراشیده شدن می باشد، مجسمه سازی که گویا به گفته ی دوکینز خالقی نابیناست.
مجسمه ی جهان با نوعی سردی و بی روحی زیبایی شناختی و توامان فخر وجودی همراه است. زیبایی از آن حیث که کالبدش بتوسط تیغ کمال شرحه شرحه شده و نهایتا در نظر مخاطب، گویا که جراحی پلاستیک می گردد. شنیده ام که می گویند جهان چونان یک تابلو نقاشی است ولی من می خواهم اصلاح کنم که انگار جهان عزیزمان پیکره ای در حال تراشیده شدن است…