برای من که از شخصیتی کمالگرا برخوردارم، شخصیتی کمالگرا که همچون تیغی دو لبه است که هم له من می برد و هم علیه من؛ گیر افتادن به ورطه ی وسواس در مدیریت کنش ها و واکنش هایم امری بسیار محتمل الوقوع است.
این وسواس علی الخصوص با تمایلِ من به بی نقص بودن تجمیع می گردد و معجونی می سازد که من آن را سال ها قبل معجون تلخ نامیده بودم. معجون تلخِ کمال که عملا مترادف ادبی کمالگرایی افراطی وسواس گونه با چاشنی افسردگی است که شاید بخش سیاه شخصیت من و سایه ی مجموعه ی ذهن – روانِ من است.
همین یکی دو روز پیش که سال در شرف نو شدن بود، ساعت ها به خود می پیچیدم و قصد داشتم که برای خود تعاریفی از عدد سنم و یا از طول سال و یا نوروز دست و پا کنم و آن ها را دستاویز تغییراتی افراطی و مطلق در زندگی خود سازم. اما نهایتا تن به آن ها ندادم و راهی را که عقل در برابر چشمانم به تصویر می کشد، برگزیدم.
درک این نکته که من چیزی نیستم جز یک ذهن در ظرف روان و روانی که خود مظروف غرایز است. روانی که مملو از انباشت های روانی تمام زندگی من است. من چیزی جز این نیستم! پس چرا می بایست خود را اسیر یک سری قرارداد بیرونی در رابطه با امر اخلاقی سازم.
این من نیستم که در محور زمان حرکت می کنم، بل این جریان زمان است که در من جاری می گردد و هر زمان که من هستم و می اندیشم و حس و درکی از خود دارم در رودخانه ی زمان شناور می گردم و موجودی زمانمند می گردم. در حال آنچه که مرا به کمالم نزدیک می کند درک کمالخواهی فارغ از مکان و زمان است.
دی داد عزیز !
جمله ی آخر بخش نتیجه گیری و مهمترین بخش نوشته ات بود ! پس انتظار داشتم بیشتر و واضح تر از آنچه تو را به کمال ات نزدیک تر می کند بدانم !؟ اینکه درک کرده ای که از منظر کمال خواهی با دنیا مواجهه داری، چه کمکی به تو نموده ؟ اینکه وقتی در ظرف زمان و مکان قرار می گیری، کمال خواهی با تو چه می کند ؟ مثلا می توان نتیجه گرفت که آنچه در ظرف زمان و مکان قرار می گیرد، ناچارا دچار نقص است ؟ چون همیشه جنبه ای و جلوه ای از آن پیداست و آن روی و جلوه ی دیگرش ناپیدا ؟؟
سهیل گرامی،
سپاس فراوان بابت دقت مثال زدنی شما در مطالعه ی نوشتار مزبور.
امیدوارم که حداقل در این مجال مختصر قادر باشم که پاسخ های شما را یک جا خدمتتان تقدیم کنم:
سابقا وقتی در موقعیتی گیر می افتادم که وضع تعادل وجودی ام را از دست رفته قلمداد می کردم، با خود فکر می کردم که مثلا این کار درست نیست و باید آن را بشکل دیگری انجام دهم که اینگونه است؛ اما چون آن موقعیت گذشته بود و دیگر آن شانس را نداشتم که در آن موقعیت خاص بدان نحو ویژه رفتار کنم، منتظر می نشستم تا موقعیتی آنچنانی و مشابه در آینده رخ دهد تا من در آن لحظه بشکل کاملی رفتار کنم، رفتاری که اگرچه مثلا برای آن موقعیت کامل بنظر می رسید اما در هزار و یک مسئله ی دیگر مرا از کمال دور ساخته بود زیرا من آنچنان بر آن یک مطلب متمرکز بودم که توجهم از هزار مطلب دیگر پرت می شد.
البته این فقط بخشی از مشکل بود و بخش مهمتری همچنان مورد غفلت واقع گشته است. صبر کردن برای محقق شدن شرایط دوباره برای اثبات کمال در آن موقعیت خاص مرا بسیار درمانده می کرد و من تماما علاقه ی خود را به اثبات کمالم در موقعیت ها دیگر که بسا مهمتر نیز بودند از دست می دادم و این همان مرض کمالگرایی است.
خیلی وقت است که متوجه شده ام، مبدا کمالخواهی می بایست در زمان حال باشد، یعنی: از همین حالا و نه از فردا، نه از شنبه، نه از اول ماه یا سال، تولد سی سالگی و غیره! اما بنظرم این مقوله به تنهایی کافی نیست، اگرچه شرط لازم است اما شرط کافی نمی باشد. شرط کافی و یا حتی بهتر است بگویم پیش شرط؛ اشاره ی مستتری است که در این اصل است، یعنی: در همین جا!
وقتی می فهمی که کمال را در همین جا دنبال کنی، قطعا فهمیده ای که در این جا حالا باید کمال خود را در کارهایی موجود و در دسترس ساری و جاری کنی، نه اینکه این امور را فراموش کرده و منتظر آن موقعیتی بنشینی که در اثبات کمالت در آن به هر دلیلی شکست خورده ای.
پرزنتیسم (Presentism) یعنی اینکه حال مبدا کمال است، یعنی اینکه کمال از حال می آغازد و این اصل دو مفهوم “در همین جا با مسایل پیش رو” و “از همین حالای حالا” را دربر دارد.
در این رابطه همچنین خوانش نوشتارهای ذیل را به شما دوست گرامی ام توصیه می کنم:
http://www.daydaad.com/?p=1174
http://www.daydaad.com/?p=2015
http://www.daydaad.com/?p=2037
http://www.daydaad.com/?p=1267
http://www.daydaad.com/?p=1174
http://www.daydaad.com/?p=1165
http://www.daydaad.com/?p=1134
http://www.daydaad.com/?p=1429
با سپاسی بیکران…
دی داد