شنیده ام که گفته اند همه چیز تازه اش خوب است، جز دوست؛ که هرچه قدیمی تر باشد، احتمالا وفادارتر است. در این نوشتار قصد دارم که این زبانزد (ضرب المثل) معروف را نقد کنم.
پیش می آید که در جریان زندگی با افرادی هم سرنوشت می شویم. کودکان به اجبارِ والدین از محله ای به محله ی دیگر کوچ می کنند و یا اینکه مدرسه شان به تبع جابجایی محل زندگی شان تغییر کرده و در اثر این نَقل مکان ها با افراد جدیدی آشنا می شوند؛ افرادی که ایشان اگرچه اختیار چندانی در پذیرفتن آنان ندارند، اما بهرحال مجبورند که نهایتا آن ها را بعنوان دوست خود بپذیرند. دوستان خیلی خیلی قدیمی مان معمولا از دوران کودکی با ما آشنا هستند و این دوستان عمدتا از سر جبر با ما دوست شده اند: یا اینکه همکلاسی ما بوده و یا مثلا به دسته ی همسایگان تعلق داشته اند!
نکته ی جالب توجه این است که این دوستان ضرورتا بهترین دوستان ما نیستند زیرا وقتی با کسی از دوران کودکی دوست هستیم، معمولا خاطره ای از خود نزد او داریم که منطبق با احوالات بزرگسالی ما نیست. عمده ی آدمیان باور چندانی به تغییر ندارند. اگر دوست دوران کودکی و یا نوجوانی ما از این قسم افراد باشد، آنگاه چشم خود را بر روی هر گونه تغییر بنیادین شخصیتی و اخلاقی ما بسته و همچنان به ما چونان کودک و یا نوجوانی خام-فکر می نگرد و شاید از اینروست که بعضا دلمان می خواهد با کسی دوستی کنیم که هیچ خاطره ای از گذشته ی ما ندارد.
ادامه ی دوستی با چنین انسان هایی معمولا به سوء تفاهمات جدی می انجامد زیرا همواره باید به آن ها اثبات کنیم که رویکرد خود نسبت به ما را تغییر داده و پذیرای اکنون ما باشند. پیش می آید که این دوستان قدیمی از ما انتظار داشته باشند که همچون دوران های دور، فلان صفت و بهمان رفتار از ما سر بزند؛ صفات و رفتارهایی که دیگر امروزه در کت شخصیت ما نمی روند (بطور کلی این روابط بر نوعی عدم اعتماد استوارند).
نهایتا اینکه دوستی هایی که قبل از بلوغ ذهنی افراد برجسته شکل گرفته باشند، عمدتا محکوم به از هم گسستن هستند زیرا در آن ها فرد مزبور دیگر از برهه ای در رابطه احساس خواهد کرد که با رفیقی ناهمگون به دوستی مشغول است، رفیقی که احتمالا ارزش چندانی برای خویشتن متحول گشته ی او قایل نبوده و چونان چوبی در لای چرخ حرکت رو به تعالی وی گشته است…