هابز در آراء خود از وضع طبیعی بشر صحبت به میان آورده بود، وضعی که در آن اغتشاش و بلوا بر روابط بین آدمیان حکمفرماست. من می خواهم از “وضع غریزی” بگویم.
این موضوع شاید همان وضع طبیعی هابز باشد، اما این بار برخلاف نظر هابز که رویکردی جمعی و اجتماعی بر این مسئله داشت، نگرگاه من، یک نگرگاه فردی است. آدمی بدون اراده در وضع غریزی به سر می برد، وضعی که در آن بی نظمی بیداد می کند و این وضع در طولانی مدت یک خروجی بیشتر ندارد و آن هم گشادتر شدن حدود آشوب آدمی است.
حیات بر نوعی ریتم استوار است (بیوریتم). این اندیشه اگرچه علمی نیست اما می تواند به درک مسئله کمک شایانی کند. طول امواج این ریتم تقریبا با طول شبانه روز و دامنه ی آن ها با حدود قوای اراده ی آدمی همراستا هستند. بودن در وضع غریزی یعنی پایین و پایین تر آمدن بلندی این امواج و میل کردن به بی نظمی زیاد.
اراده اگرچه موجودیت عینی ندارد اما دقیقا همچون یکی از اعضای فیزیکی کالبد آدمی، خستگی پذیر است. همانطور که وقتی از پاهایمان برای دویدن کار می کشیم، این پاها خسته می شوند و از جایی دیگر تحت فرمان ما نبوده و می طلبد که استراحت کنند، گوهر اراده نیز از جایی در خلال طول این موج فلج شده و می طلبد که آدمی به آن استراحت دهد. وقتی اراده ی خود را در حالت وضع غریزی به سمت وضع اخلاقی به کار می اندازیم، قطعا از جایی به بعد، این اراده خسته شده و از پا در می آید، آنگاه است که ما در حالت غریزی (خنثی) قرار گرفته و دیگر نمی توانیم اراده کنیم، تا اینکه دوباره ریتم حیات، از نو بیآغازد و ما پس از برهه ای بازتوانمند شویم.
شاید اینکه بهرحال ما محکوم به قرار گرفتن در وضع غریزی باشیم، افرادی را بهراساند اما نوید من به آن ها کاهش حدود این غریزه (بشکل تدریجی) پس از اراده های متوالی است. برای قرار گرفتن در وضع اخلاقی (وجدانی)، عنصر اراده، قیدی محکم و استوار بجهت عملی کردن عقل و تجربه است، اما در این کوشش نمی بایست که از توجه به نشانه های خستگی آن غافل ماند…