“شهرستانی ها به پلاک خودروها و پیش شماره ی تلفن همراه ما بچه طهرونی ها حسودی می کنند!!!”
– یک جوان بازاری و لومپن تهرانی
در ادبیات گفتگوهای عوام شهری بویژه شهر تهران عبارتی وجود دارد تحت عنوان شهرستانی. این واژه متاسفانه کاربردهای متفاوتی به خود گرفته و عمدتا برای تحقیر آنانی استفاده می شود که در پایتخت زاده نشده اند. با علم به این قضیه که انتخاب شدن یک شهر بعنوان پایتخت چیزی جز یک قرارداد تصادفی – تاریخی نیست، از این جهت این بسیار نامنصافنه است که بخواهیم بخاطر آنچه که تصادف است، خود را “نفس” قلمداد کرده و سایرینی را که به این رسته تعلق ندارند “دیگری” قلمداد کنیم. از همه بدتر اینکه بخواهیم به این انفکاک دو-انگارانه ی نفس – دیگری شکل ابدی داده و سایرینِ دیگر را تا به ابد با این چوب برانیم.
هیچ چیزی به این اندازه مرا خشمگین نمی کند که کسی بخواهد دیگران را بخاطر محلی که در آن به دنیا آمده اند، تحقیر کرده و براند؛ اما متاسفانه خیلی ها در تهران، محل تولد شناسنامه ای برایشان یک مسئله ی بسیار بسیار مهم است! شاهد بوده ام (و البته همیشه واکنش تند نیز نشان داده ام) که در جمع های تهرانی های مثلا-روشنفکر که خود را مدافع انسانیت نیز می دادند، دیگران بخاطر شهرستانی بودن، پذیرفته نشده و یا اینکه به سُخریه گرفته شوند.
این حقیقتا از نوعی کوته بینی افراطی نشات می گیرد که بخواهیم 70 – 60 میلیون ایرانیِ غیرتهرانی را تحت یک نام واحد قلمداد کرده و همه را به یک چشم ببینیم، مردمانی که البته از شهرهایی با قدمت های بیشتر و فرهنگ هایی اصیل تر می آیند. مفاخر ایرانی به ندرت تهرانی اند و این از آن جهت است که شهر تهران یک پدیده ی نوظهور است و در گذشته ی نزدیک چیزی غیر از شهر بوده است. پس این همه تفرعن و تبختر چه پشتوانه ای خواهد داشت؟! پس ما چرا گمان می کنیم که تهرانی سراسر تعالی مطلق بوده و شهرستانی تماما حالیت محض است؟!
مگر نه اینکه تهران در سده های پیشین که پایتخت این سرزمین شهرهای دیگری در مرکز ایران بود، خود روستایی دورافتاده بیشتر نبود؟! پس هر گونه اظهارنظر این چنینی، دلالت بر کم سوادی تاریخی – فرهنگی مردمان این خطه می کند. عمده ی تهرانی ها بر این باورند که شهرستانی ها (و این لفظ یعنی تمامی مردم ایران بغیر از ساکنین بومی تهران) انسان هایی از درجات فکری و فرهنگی پست تری هستند! لفظ شهرستانی به کثرت خود را چونان فحش و ناسزا در گفتگوها بروز می دهد. عباراتی همچون شوخی شهرستانی، لهجه ی شهرستانی، شهرستانی بازی درآوردن، منش شهرستانی و… همه دال بر نوعی نگاه از بالا به پایین به مردم غیرتهرانی است.
ما متاسفانه فقط در کشورهای عقب مانده شاهد این دست رویکردها هستیم. در کشورهای مترقی جهان، اَبَرشهرها به تنوع فرهنگی موجود در کالبدشان بالیده و این چندگانگی ها را نوعی کیفیت مثبت ارزیابی می کنند، اما مردم پایتخت ما چشم خود را بر روی این پلورالیسم سازنده بسته و به دنبال حذف حداکثری مصادیق تنوع هستند و این دستاوردی نیست جز یک فاشیسم مدنی نوظهور… نتیجه ی این رویکردهای افراطی چیزی جز خلق افسانه ی مضحک “بچه طهرون” نخواهد بود، افسانه ای که هم گویندگان و هم شنوندگانش را به سمت پرتگاه نفاق و خصومت می کشاند.
نادانی تحصیل کرده ی اروپا را در اطراف خود می شناسم که ادعا می کرد برای شهر تهران می بایست که ویزا ترتیب دهند تا شهرستانی ها اینجا نیایند، اما جالب است که همین فرد کوته فکر از سخت گیری اروپایی ها در صدور روادید برای ایرانیان شاکی بود!!! به گمان من همین رویکردهای افراطی هستند که نتیجتا منتهی به این پارادوکس های فکری می گردند، پارادوکس هایی که نشان می دهند، گوینده ی محترم متاسفانه فکر شفافی نداشته و پرت و پلا می گوید!
گمان نمی کنم که کسی پس از مطالعه ی اين نوشتار روشنگر،به اين رویکرد ابلهانه مداومت کند…درود بر شما
عالی