چند روز پیش در حین عبور از خیابان، فردی بی خانمان را دیدم که در حال راه رفتن در پیاده رو، ناگهان لحظاتی ایستاده و سپس شروع به انجام حرکات عجیب و غریبِ تنی از خود کرد. حقیقتا بال بال می زد. یک جا میخکوب شده بود و به سرعت دست ها و بالاتنه ی خود را تکان می داد، شبیه به کسی که بخواهد میلیون ها پشه ی مزاحم را از اطراف سر و گردن خویش کیش کرده و برهاند. تابحال چنین چیز عجیبی ندیده بودم و هر آن منتظر بودم که بیچاره از حال رفته و زمین بخورد…
افراد بی خانمانِ عمدتا مصرف کننده ی مواد را دیده بودم که مثلا آواز می خوانند یا اینکه در وسط خیابان با خودشان حرف می زنند، می خندند و حرکات موزونی شبیه به رقص از خود نشان می دهند، اما موردی که ذکر آن در بال رفت، موردی حقیقتا عجیب بود.
عجیب تر اینکه سایر مردمی که در پیاده رو بودند، کوچکترین توجهی به وی نکردند، گویا که وی اصلا آنجا نیست. فقط مردی که به خود جسارت عبور کردن از کنار وی در آن لحظات حمله را داده بود، گردن خود را به اندازه ی زاویه ای بسته چرخاند و از پشت نیز به وی نگریست، شاید خواست ببیند که این وضعیت بغرنج، چقدر طول می کشد. اما من ایستادم و صبر کردم که مورد را خوب ورانداز کنم.
حقیقتا تا حدودی ترسیده بودم زیرا که چهره ی وی را در آن هوای نیمه تاریک نمی توانستم به خوبی مشاهده کنم. بعد از کنارش گذشتم، همچنان بارقه هایی از رعشه در اندام هایش خودنمایی می کرد. اما مرد بیچاره با همان کیسه ی آشغال بر روی دوشش راهش را گرفت و بی آزار رفت.
چقدر زمان لازم است تا هر یک از ما شبیه به آن ها شده و زیر بار مشکلات له شویم؟! یک ماه؟! یک سال؟! خیلی دلم می خواهد شرایطی برایم مهیا شود که با این عزیزان از دست رفته، صحبت کنم. دلم می خواهد از گذشته و حال آن ها بدانم. دلم می خواهد بتوانم به آن ها کمک کنم.
مثلا چه راه هایی برای کمک به وی وجود دارد؟! اصلا در سر چنین فرد رها شده ای چه می گذرد؟! چه رویاهایی دارد؟! اصلا حرف زدن را به یاد دارد؟! نمی دانم آیا این اختلالات روانی محصول مصرف مواد مخدر است یا علت آن؟! نمی دانم که چگونه این تصویر با ایده ی عدل هستیِ نظریه ی من همساز می شود؟!
سرآخر، روابط علت و معلولی به هر شکلی که باشد این بی عدالتی های موجود در توزیع بهنجار رفاه بزودی گریبان همه را خواهد گرفت.
پانوشت: در همه ی آسیب های اجتماعی اول کلیت جامعه و فرهنگ پایین آن مقصر است، سپس حکومت و قوانین بد و اشتباه و نهایتا خودِ افرادِ آسیب دیده.
درود بر دیداد گرامی؛
بسیار زیبا نوشته بودید.
دلنگرانی انسان دوستانهی شما را همواره آفرین میگویم.
از دید من، در این نوشتار عبارت پایانی نشانگر آزاداندیشی شماست و فرهیختگیتان را نشان میدهد.
امیدوارم همواره در راهِ نوشتن، همینگونه پیروزتر از پیش باشید.
به نظر من این بندگان خدا وقتی که دیدن چیزی برای از دست دادن ندارن به این حالت در اومدن.
من همیشه با دیدن اینجور افراد هیچ وقت خدای خودمو شکر نکردم که من وضعم بهتره یا هرچی, بلکه از اعماق قلبم برای انسانیت ناراحت شدم.
من همیشه با خودم میگم که همه ما از لحاظ بدنی و مغزی عین همیم حالا بماند که برخی استعدادهای ذاتی دارند و از لحاظ فیزیکی برای یکسری از کارها مناسب ترند که من میگم که با پشتکار میشه اینارو کسب کرد,
ولی چرا یکی میشه انیشتین یا اوباما یا گاندی یا هرکسی که موفق و چهرس از نظر منو شما و یکی میشه کارتن خواب یا هر بدبختی که منو شما میشناسیم.
کاش هر انسانی قدر خودشو, قدر این موهبتی که به نام زندگی در اختیارش قرار داده شده رو هرچه زودتر بفهمه و بدونه(اینو بیشتر با خودم بودم).
“مثلا چه راه هایی برای کمک به وی وجود دارد؟! اصلا در سر چنین فرد رها شده ای چه می گذرد؟! چه رویاهایی دارد؟! اصلا حرف زدن را به یاد دارد؟! اصلا حرف زدن را به یاد دارد؟! نمی دانم آیا این اختلالات روانی محصول مصرف مواد مخدر است یا علت آن؟! نمی دانم که چگونه این تصویر با ایده ی عدل هستیِ نظریه ی من همساز می گردد؟!”
– اصلا در سر چنین فرد رها شده ای چه می گذرد؟
هر روز صبح که به محل کارم می روم بی خانمانهایی می بینم که از گرمخانه ای به بیرون می خزند و بدنبال شب کردن روزی دیگر می روند. وقتی به چهره هایشان نگاه میکنم اغلب سعی می کنند نگاهشان را بدزند؛ شاید احساس خجل بودنشان از این است که می دانند که نباید اینجا باشند ولی اینجایند و در این چنین حالتی.
– چه رویاهایی دارد؟! اصلا حرف زدن را به یاد دارد؟!
دیده ام که به هم سیگار تعارف می کنند، به هم احترام میزارن و اشعاری از مولوی زمزمه می کنند برای هم. به یاد دارم یکی از این بی خانمان ها به ماشینی که در کنار خیابان خراب شده بود همچون یک مکانیک وارد کمک می کرد.
نمی دانم آیا این اختلالات روانی محصول مصرف مواد مخدر است یا علت آن؟
هم می تواند محصول باشد و هم علت. بستگی به انسان درگیر این اعتیاد دارد و شرایطی که به فراخور زندگی در یک محیط مختص به خود داشته است.
– نمی دانم که چگونه این تصویر با ایده ی عدل هستیِ نظریه ی من همساز می گردد؟!
هر ایده ی جدیدی مفری است برای زندگی بهتر. همین که همذات پنداری می کنید و در مسیر عدل هستی نظریه ی خود هستید برای اینکه کمتر دغدغه مند باشید کفایت می کند. قطعا همساز بودن با این تصویر یعنی محو کردن آن؛ وقتی انسان های زیادی همذات پندار شوند خود به خود خیلی از مصایب آن مکانیک معتاد و در راه مانده و آن شاعر پرذوق و آن دیگران دیگر حل خواهد شد و شاید همچون ما در حال گذران زندگی در حالت – به گمانم – بهتری خواهند بود…
حمید جان،
از پاسخ های شایسته ای که به پرسش های من در این نوشتار دادی، سپاسگزارم.
با تک تک پاسخ های شما موافقم و به گمانم بهترین پاسخ هایی هستند که می توانستند برای این سوال ها آورده شوند.
از تو بخاطر دغدغه ای که برای بشریت داری ممنونم و مطمئن باش که این صفت در شما همواره آن وجهی از هستی پر خیرت بوده است که بیش از هر وجه دیگری برای ما دوستانت گیرایی داشته است.
برایت درخشندگی روزافزون آرزومندم.
سپاس بیکران!