دوره ی PPE که در حال حاضر در برترین مراکز آموزش عالی دنیا همچون آکسفورد آموزش داده می شود، دوره ای مشتمل بر فلسفه، سیاست و اقتصاد است. در رابطه با ترتیب و توالی این دیسیپلین ها در این عبارت می توان 2 علت کلی را مطرح کرد. یکی رابطه ی عمومیت و خصوصیت است که طبق آن فلسفه نسبت به سیاست و سیاست هم نسبت به اقتصاد عمومیت بیشتری دارد (از چپ به راست) و برعکس آن که خصوصیت بیشتر است (از راست به چپ).
علت دوم که شاید علت مهمتری نیز باشد، تقدم زمانی این حوزه ها نسبت به یکدیگر است و این یعنی اینکه فلسفه از علم سیاست و سیاست نیز از علم اقتصاد قدیمی تر است. اگرچه جاذبه چونان یک نیرو در دل طبیعت 13.7 میلیارد سال قدمت دارد اما کشف علمی آن کمتر از 400 سال پیش رخ داده است. علم اقتصاد هم علم جدیدی است ولی روابط اقتصادی از همان اولین جوامع بشری و بدوی در دل اجتماع های انسانی ساری و جاری بوده اند اما تقریبا 200 هزار سالی طول کشید تا این علم با کارهای فلاسفه ی دوران روشنگری همچون هیوم، آدام اسمیث، میل و غیره از تاریکی جهل بشری به روشنایی شناختی وی وارد آید. اینکه علم اقتصاد از دل دانش فلسفه زاییده شده است، بخوبی بیانگر این مطلب است که برای مطالعه ی بهتر آن می بایست همواره به ریشه های فلسفی این حوزه از دانش بازگشت.
همانطور که در شکل بالا (دوایر متحدالمرکز) نشان داده شده است، علم اقتصاد مظروف ظرف سیاست و علم سیاست نیز خود مظروف ظرف دانش فلسفه است. پس مطالعه ی فلسفه و مجهز گشتن به ابزار پرکاربرد آن راهی برای نجات اقتصاد به دست دانشمندان آن حوزه خواهد بود. یکی از مهمترین امکاناتی که فلسفه در اختیار پژوهشگران علم اقتصاد قرار خواهد داد، مقوله ی متدشناسی (متدولوژی) است. این ابزار به ایشان مددرسان خواهد بود تا بتوانند روش های سره را از ناسره در این حوزه تشخیص دهند.
خارج از آن دانش فلسفه به ایشان کمک خواهد کرد تا بتوانند مداوما بر نقشه ی حوزه ی تخصصی خود حرکت به بیرون (Zoom-out) داشته و بدین ترتیب ارتباط اجزاء حوزه ی تخصصی خود با سایر حوزه های معرفتی را مورد وارسی دایمی قرار دهند و نقش جزء در کل و سپس تاثیر کل بر جزء را بسنجند. یک اقتصاددان با مدرک PhD که مفتخر به دریافت دانشنامه ی “Doctor of Philisophy in Economics” شده است می بایست قادر باشد تا با رویکرد فلسفی، همانطور که پیش از این ذکر شد، متدهای رایج در حوزه ی تخصصی خود همراه با تعاریفِ مفاهیم مستعمل در رشته ی خود را مورد نقد و بررسی قرار دهد تا از تعاریف اشتباه علیرغم روش های صحیح، نتایج اشتباه استنتاج نشوند.
بطور مثال اینکه اقلیدس بیان می دارد که یک خط از بیشمار نقطه تشکیل یافته است، آکسیوم اشتباهی را مطرح می سازد که منتهی به نتیجه ی اشتباه ذیل می شود: تیر وقتی شلیک می شود هرگز از نقطه ی A به نقطه ی B نمی رسد، زیرا بین این 2 نقطه خطی حایل ترسیم می شود و یک خط بینهایت نقطه دارد و عبور از بینهایت نقطه به بینهایت زمان نیاز خواهد داشت!!! قطعا در علم اقتصاد نیز بیشمار آکسیوم غلط این چنینی موجود است که مسئولیت یافتن آن ها با متخصصین PPE خواهد بود و یک متخصص PPE بیش از یک PhD اقتصاد قادر به درک این اشتباهات است و این در اثر دانش و درایت فلسفی وی است.
متخصصین PPE همچنین قادرند تا با مورد مداقه ی فلسفی قرار دادن اقتصاد، ارتباط آن با سایر حوزه های معرفت بشری را مورد واکاوی قرار دهند، بعنوان مثال ارتباط اقتصاد با اخلاق چیست؟ ارتباط اقتصاد با حدود معرفت بشری چیست؟ نقش زیبایی شناسی در اقتصاد چه می تواند باشد و غیره. شاید مطرح نمودن این پرسش ها برای متخصصین اقتصاد کاری عبث بنظر آید اما عنایت به این اصل که هستی شناسی، معرفت شناسی و روانشناسی بشر چه تاثیر عمده ای بر مبادلات اقتصادی وی دارد، هضم این مطلب را برای اقتصاددانان خام اندیش ساده تر خواهد ساخت.
در ادامه قصد دارم مطلب را به وادی دیگری بکشانم. پرسش “فیزیک چیست؟!”، یک پرسش فیزیکی نیست. این پرسش، یک پرسش فلسفی است. خودِ فیزیک از صحبت کردن در رابطه با خود عاجز است! فیزیک نمی تواند در رابطه با خود حرف بزند همانطور که دست نمی تواند بگوید که دست چیست! وظیفه ی صحبت کردن در رابطه با دست بر عهده ی مغز و ابزار زبان است. بطریق اولی وظیفه ی صحبت کردن در رابطه با فیزیک برعهده ی مغز بدنه ی معرفت بشری یعنی فلسفه است.
همانطور که در بالا گفته شد، فیزیک در رابطه با فیزیک حرف نمی زند، فیزیک در رابطه با جهان واقعی صحبت می کند و نه در رابطه با خود! اقتصاد نیز همینگونه است. اگر از اقتصاددانی بپرسیم که “اقتصاد چیست؟!” ایشان با یک گفتمان اقتصادی قادر نخواهد بود که به این پرسش پاسخ دهد بل ناچار خواهد بود که با یک گفتمان فلسفی (فلسفه ی علم اقتصاد) این پرسش را پاسخ دهد. پس اقتصاددانان حداقل برای پاسخ دادن به این سوال ساده که اقتصاد چیست نیازمند فلسفه هستند.
اقتصاددانان فیلسوف، آن دانشمندان اقتصاد هستند که با رویکرد ژرف خود نسبت به این حوزه قادر خواهند بود که تعاریف اولیه ی علم خود را شفاف نموده و با وارسی و واکاوی دایمی روش های مستعمل در این حوزه، حوزه ی خود را بازتعریف نموده و پارادایم های حاکم در آن را متغیر و متبدل سازند. هر علمی بنوعی بر مدل سازی استوار است. مدل های اقتصادی برای آنکه بتوانند از ژرفای کافی و ارتباط سازنده ی تجربه گرایانه ی منطقی برخوردار باشند، نیازمند ژرف اندیشی فلسفی اند. وگرنه جامعه ی اقتصادی مثل جامعه ی کنونی اقتصادی ….. ….. به تباهی کشیده می شود، هنگامیکه ظرف سیاست آن ریشه در ….. دارد و نه فلسفه!