آدمی چیزی نیست، جز یک ماشین خودآگاه!
خودآگاهی چیزی نیست، جز یک الگوریتم. الگوریتم چیزی نیست، جز مجموعه ای از توابع و توابعِ رویه. توابع چیزی نیستند، جز قواعد حاکم بر ذهن که منطق و ریاضیات مسئول شناختنشان هستند. توابع رویه چیزی نیستند، جز قواعد حاکم بر روان که فلسفه و علوم مسئول شناختنشان هستند. خروجی یک ماشین خودآگاه چیزی نیست، جز رفتار. رفتار چیزی نیست، جز امر به رفتار. ورودی های یک ماشین خودآگاه چیزی نیستند، جز حس داده ها (Sense Data) و روان داده ها (Psyche Data).
یک ماشین خودآگاه به این شکل کار می کند که مجموعه ورودی های مشتمل بر حس داده ها (از بیرون به ماشین) و روان داده ها (از درون به ماشین) را از خلال امر به رفتارها (یعنی همان الگوریتم خودآگاهی) به رفتارهای این چنین ماشینی (Conscious Machine – CM) مبدل می سازد. یک رویه یک تابع است و از جنس ماده نیست بلکه از جنس رابطه ی فیمابین مواد تشکیل دهنده ی مغزِ CM است. جایگاه خودآگاهی در “مجموعه ی مغز – ذهن – روان” CM است.
مغز، جسمانی؛ ذهن، انتزاعی و روان، تجربی است که آخری محل انباشت تجربیات CM است که از آن ها به کمک توابعِ رویه ی یادگیرندگی، رفتار حل مسئله و هوشمندی CM زاییده می شود. اگرچه ذات خودآگاهی (اراده) CM یکی است اما می تواند منتهی به خروجی های (رفتارهای) گوناگون CM در یک موقعیت واحد شود و این به همان دلیل است که CM خود، توابع رویه ی خود را می نویسد (تهیه می کند).
مثلا اگرچه دانش آموز اختیاری بر قواعد و قوانین ریاضیاتی ندارد اما می تواند قلم را برداشته و با اراده ی شخصی بنویسد y = x3 یا y = x3+1 و یا هر چیز دیگری؛ با زبان تمثیل اینکه قلم مو خودِ نقاشی نیست و از دل یک قلم مو می توان بینهایت نقاشی بیرون کشید.
اینکه قواعد چه هستند (توابع ذهن) مشخص نمی کند که این قواعد چگونه می توانند به پیچیدگی ها ختم شوند (توابع روان / توابع رویه) و این همان نفس خودآگاهی است که نظریه ی روابط بنیادین آن را معادل اراده می خواند و رسالت این نظریه نیز چیزی نیست جز کشف روابط بنیادین (توابع رویه) در وجود CM.