شکیبا پس از آشنایی با شادی و بازی با او و می می از شادی تشکر کرد و به سمت خانه ی خودشان رفت. خانه ی شکیبا و خانواده اش در یک آپارتمان بزرگ قرار دارد و شکیبا و برادرش پدرام معمولا برای بازی به حیاط میروند. در حیاط شکیبا و پدرام با دوستان خود ملاقات می کنند.
شکیبا 14 سال سن دارد و می خواهد وقتی که بزرگ شد یک آشپز ماهر شود چون مادر او نیز آشپز است و در یک رستوران کار میکند.
پدر شکیبا از مادرش جدا شده است و دوباره ازدواج کرده و شکیبا و برادرش پدرام با مادرشان زندگی می کنند و زندگی بسیار شادی دارند. اگر چه شکیبا دوست داشت که با پدر و مادر خود زندگی می کرد اما آنقدر باهوش هست که بتواند خود را با سختی های زندگی وفق دهد.
شکیبا هر از چند گاهی پدر خود را ملاقات می کند و پدرش در حین دیدن او با او صحبت کرده و برای او هدایای زیادی می خرد. شکیبا عاشق پدر و مادر و برادر خود هست و می داند که باید آنها را همانطور که هستند دوست بدارد.
با سلام و تشکر فراوان از دی داد گرامی .
نام شخصیت ها ی داستان ، شکیبا،می می و شادی بود .
هدف از داستان : کمک کردن ، چون شکیبا می خواست وقتی بزرگ شد آشپز بشه تا بتونه در کارها به مادرش کمک کنه.
جداشدن پدرومادر، مشکلی بود که ایجاد شده بود و
با مشکل کنار اومده بودند و خانواده
همدیگر رو دوست داشتند و شاد زندگی می کردند .
دانیال شیری سوم دبستان
هزار آفرین.