(همیشه بودگی / همیشِگیک / Eternity)
رودولف کارناپ از اعضای برجسته ی حلقه ی وین قایل به این اصل بود که معنا داشتن یک گزاره در گرو تحقیق پذیری آن است و تحقیق پذیری نیز بنوبه ی خود مرهون دو اصل دیگر یعنی منطقی بودن و یا تجربی بودن آن گزاره خواهد بود!
از طرف دیگر هایدگر اصالتی حداکثری برای متافیزیک و گزاره های آن چنینی قایل بود. وی رویارویی با “هیچ” را مرحله ی آغازین فلسفه ورزی خویش دانسته که این رویارویی همانا در حالت اظطراب ممکن می شود و خودِ این اظطراب نیز همچون جایگاه این رویارویی، معلول این مواجهه است. در پرداختن به مقوله ی ابدیت، من هر دو این دیدگاه های در ظاهر متضاد علم مأبانه و مَتاگیتیک را بکار خواهم بست.
اگرچه ابدیت بشکل تجربی تحقیق پذیر نیست اما می توان آن را بسادگی وضع منطقی “هیچ” دانست. تنها “هیچ” ابدی خواهد بود و “ابدیت” همانا مترادفی برای هیچ است. هیچ تبلور ابدیت است و ابدیت تبلور هیچ! یک بودنِ ابدی احتمالا همان نبودنِ ابدی است… بدین روی من ابدیت را جزئی از کل و وضع ابدی هستی می دانم! یک هستی فارغ از نیستی!