(بایستگی)
اخیرا دچار مشکلی حاد گشتم. این مشکل حاد باعث شد که بخش هایی از هستی من گم شوند. شاید مضحک بنظر آید، اما همانطور که می توان اندام های کسی را از تنش برید و جدا کرد، گاهی نیز بخش هایی از جان آدمی در جلوی چشمان آدمی غیب می شوند و می روند، گویی که هرگز آنجا نبوده اند.
این ها همه کارکرد جبر مجهول هستی است. جبری که دنیای بیرون را یکسره تاریک جلوه می دهد و اراده ی مشروط آدمی در مقابل آن چیزی جز تقلاهای یک مگس به دام عنکبوت افتاده بیشتر نیست. تقلاهایی که آدمی را بیشتر در باتلاق جبر گیر می اندازند.
به جنازه های پوک و پوسیده ی برخی جانوران که در سطح زمین رها گشته اند، نظر بیافکنید! بدون هیچ گونه خاکسپاری و یا سوزاندنی! بدون هیچ گونه ادای احترامی… جبر هستی آنان را هلاک کرده و به گوشه ای افکنده است و آنان کسی را ندارند که برایشان شیون کند و یا یادشان را زنده نگاه دارد.
این سرنوشت شوم برای تک تک آدمیان نیز هست. آدمیانی که با مراسم خاکسپاری یا سوزاندن و یا مهمانیِ ختم تلاش می کنند که در مقابل جبر هستی قد علم کنند. این ها همه اختراعات ما برای فرار از این جبر است. شیون ما قطعا برای خود ماست!
{جبر کور هستی فرمانروای هستی سطح انسانی است…}