براستی که فاصله ی عمیقی در میان حرف و عمل وجود دارد و این فاصله را چیزی پر نمی کند، جر حقیقت. برخی از ما تلاش داریم که این فاصله را با لفاظی پر کنیم و نهایتا پر کردن ما چیزی نخواهد بود جز خشتی بر آب؛ بنایی ساخته شده از پوشال؛ پُلی خیالی که نه تنها کسی را به جایی نمی رساند، بلکه قطع به یقین خودمان را نیز در این مغاک عمیق کله پا خواهد کرد.
دیروز این شانس را داشتم که آدم غریبی را ملاقات کنم. این ملاقات از خلال یک مصاحبه ی استخدام نمایشی رقم خورد. همیشه مصاحبه شدن را دوست داشته ام. یکی از سرگرمی های من ارسال درخواست همکاری برای سازمان ها بشکل تصادفی است تا فرصتی فراهم گردد که بتوانم با افرادی از قشرهای مختلف ارتباط برقرار کنم. افرادی که بعضا در کار خود کامیاب هستند، اما گاهی وقت ها نیز همچون جلسه ی دیروز، انسان های غریب و معلوم الحالی سر راه من قرار می گیرند، افرادی که همچون نمونه های آزمایشگاهی ناب می توان دقایقی را برای مطالعه ی روان های آسیب دیده و پریشانشان اختصاص داد.
غریبِ ماجرا که ادعا می کرد مشاور مدیریت بویژه در زمینه ی منابع انسانی است، از ابتدا با نوعی تبختر خنده آور در جلو چشمان من ظاهر گشت. تبختری که ارتباط چندانی با سر و وضع محقر سازمان دستِ چندمی اش نداشت. وی بدون هر گونه تخصص و دستاوردی در علم و با ضریب هوشی پایین تر از متوسط صرفا با چسباندن چند پوستر کُپی شده بر روی دیوار، در اوهام خود گمان می کرد که دانشمند عرصه ی مدیریت است اما جالب اینکه بر خلاف هر دانشمندی، جنبه ی نظری مسئله را نکوهش کرده و ادعای اجرایی بودن داشت که عملا همانا نام دیگر “پول دوستی” است.
بعد از شروع جلسه، آن حقیر مداوما سعی داشت با پرسش از موضوعاتی که بنظر می رسید خود آرزوی دانستن آن ها را در سر می پرورانده است، قصد در محک زدن من نموده و با کوچکترین مکث ارادی من خود را همچون “خالقی از منجنیق” به وسط پاسخ پرتاب کرده و سعی می کرد با اظهار فضل های مداوم، سواد نداشته ی خود را به رخ من کشد.
اگر کسی بر خلاف ایشان یک خط HR {منابع (یا بهتر است بگویم سرمایه های) انسانی} خوانده باشد و بداند، تلاش نخواهد کرد که در چنین جلسه ای مَنیّت خود را اثبات کند، بلکه تلاش وی قطعا پی بردن به توانایی های متقاضی استخدام خواهد بود. آن حقیر که مصاحبه را با مناظره اشتباه گرفته بود همچنین تزهای “همچون-خودش-غریبی” از خود به در می کرد و مثلا می گفت که مدرسین هر حوزه می بایست که خود پرافتخارترینان آن حوزه باشند!!!
با نگاهی بسیار اجمالی در تاریخ خواهیم دریافت که بزرگترینان خود لزوما مدرس نبوده و بی شک مدرسینی بزرگ تر از خود هم نداشته اند. ریاضیدانانی همچون گآوس یا اویلر بتوسط “بزرگتر-از-خودی” پرورش نیافته اند. کسی بزرگ تر از موتسارت به وی موسیقی نیاموخته است و مثال ساده تر مربیان ورزشی اند که لزوما خود برندگان جوایز طلایی المپیک نبوده اما شاگردانی طلایی تربیت می کنند.
آن حقیر حرف های باطل زیادی برای نشخوار کردن داشت و در کنار تمامی بلف ها و ادعاهای پوچش، خود را مدرس رشته های مدیریت استرس و روابط بینافردی می دانست، اما جالب اینکه خود قادر نبود که استرس یک جلسه ی نیم ساعته را تحمل کند زیرا براحتی وی را چون مومی در دست گرفته و با مخالفت های روشمندم وی را تا سر حد جنون عصبانی کرده بودم جوریکه آرام و قرار را از دست داده بود، دقیقا همچون یک نوجوان خام!
آن حقیر نهایتا از جایش بلند شد و هنگامیکه از ترس زبانش را گاز می گرفت و آب دهانش را صدادار قورت می داد، با رودخانه ای از عرق بر پیشانی چروک خورده؛ من را به سمت درب خروج راهنمایی کرد!
بیچاره شاگردان نداشته ی وی!!!
?