از دوران کودکی به یاد دارم که وقتی می پرسیدیم فلانی کیست و دیگران می گفتند که پادشاه است (مثلا در داستان ها، فیلم ها، روایت های تاریخی و یا غیره)، دیگر سپس نمی پرسیدیم که چرا “او” پادشاه است؟! من خود شخصا حتی نسبت به فرد پادشاه تعصب هم پیدا می کردم که مثلا کسی نخواهد تاج و تختش را برباید و غیره…
ما کودکان هرگز آن زمان نمی پرسیدیم که او خودش چگونه تاج و تخت را به دست آورده بوده و یا اینکه اصلا چرا باید تاج و تختی برای به دست آوردن وجود داشته باشد؟!
هابز در کتاب لویاتان سعی در اثبات این قضیه دارد که حکومتی تمامیت خواه و مقتدر برای برقراری صلح در میان آدمیان لازم است، چون اگر آدمیان به خود وا رهانده شوند به سمت وضعی غش می کنند که او آن را وضع طبیعی بشر می نامید که زیستن در چنین حالتی فقط از انسان های غارنشین بر می آید و زیبنده ی انسان متمدن نیست!
این رویکرد شاید همان تلاش برای عادی جلوه دادن حضور پادشاهان و تاج و تختشان باشد مادامیکه بشر به شعور زیست اجتماعی دست پیدا نکرده است. اما توماس هابز هیچ گونه تضمینی برای رسیدن انسانی “انسان” به آن جایگاه نمی دهد. شاید فقط خودِ افلاطون در جمهور و در ذیل فصل فیلسوف – شاه به این قضیه پرداخته باشد. حضور افرادی چون مارکوس اورلیوس نیز بنوعی امتحان این فکریه است.
من کلا با نام پادشاه مشکل دارم و بجای آن از نام مدیر کشور استفاده می کنم. اینگونه می توان از شر تاج و تخت رهایی جُست! انسان متمدن و اجتماعی با لفظ مدیر کشور مشکلی ندارد اما زیر بار لفظ پادشاه و تاج و تختش نمی رود! چون مدیر بر خلاف پادشاه، قداستی ابدی و ربوبی نخواهد داشت!!!
درود به شما
البته لازم میدانم نگرش هابز را نسبت به مقوله ی پادشاهی که بیشتر جنبه ی معرفی نوع حکومت برتر است،خاطر نشان کنم؛
هابز معتقد بود که یک حاکمیت سلطنتی با مدیریت یک حاکم بهتر است از یک حکومت جمهوری تک یا چند پارلمانی.از آن حیث که فساد را در حکومتها قطعی ميدانست،بر این باور بود که دامنه ی فساد در یک حکومت سلطنتی به مراتب آسیب کمتری به پایه های یک کشور وارد میکند تا انواع دیگر حکومت.یک پادشاه در فسادش شرکای کمتری دارد تا یک تشکیلات بروکراسی با چندین دستگاه مختلف و مختلط…
به هر روی عقاید ایشان به حد افراط سلطنت طلبانه است.
من نیز امیدوارم این رویکرد بتوسط یک دانش سیاسی عام المنفعه مورد مطالعه قرار گیرد.و دور از ذهنم میبینم که این مهم،بدست فلاسفه قابل حل نباشد،البته نه فلاسفه ای چونان مارکوس اورلیوس!
پیروز باشید
با درود و تشکر از دی داد عزیز بابت مطالب همیشه خوبش …
به نظر من هابز خیلی هم بیراه نگفته است، چراکه طبیعت انسان زیستن برطبق امیال و غرایز خود است، همانگونه که سایر جانداران اینگونه زیست میکنند ، یعنی بر طبق قوانینی که ما اصطلاحاً آنها را قوانین جنگل نام نهاده ایم…، قانونی که طبق آن قوی تر بر ضعیف تر فائق می آید و تنها سازگارترین ها شانس بقا پیدا می کنند
به همین روی عده ای معتقدند منطق حاکم بر نظام سرمایه داری دقیقاً برگرفته شده از همان قوانین طبیعت است و به همین سبب است که رشد کرده است!
شخصاً برای جوامعی که هنوز از سطحی از رشد فکری و در نتیجه بلوغ اجتماعی برخوردار نشده اند حکومتی تمامیت خواه اما از نوع صالحش که موجبات و مقدمات نیل به آن درجه از آگاهی که جامعه، بدون عوارض، حکومت هایی از جنس مشارکتی تر را پذیرا گردد را ترجیح میدهم، همانگونه که در سازمانهای با سطح بلوغ پایین، سبک مدیریتی کلاسیک و دستوری مرجح است اما، مشکل تشکیل و در صورت تشکیل استمرار حکومت هایی با چنین خصوصیت صالحه ای است چرا که تجربه نشان داده است که حتی ساله ترین و آرمان خواه ترین انسانها وقتی در رئوس چنین تشکیلاتی قرار گرفتهاند به دلیل تمرکز قدرت و عدم نیاز به پاسخگویی، در محیط مثلثی که اضلاعش از سه ضلع معروف قدرت، فساد و ثروت تشکیل شده است گرفتار آمده اند
درود و سپاس…