یک سری چیزها همیشه همین طور هستند، مثلا اینکه ما هستیم. “شخصِ من” هست! هرگز نمی توان تصور کرد که من نباشم، زیرا این تصور اگر بتوسط خود من انجام شود، اول من باید باشم تا تصور کنم و اگر بتوسط دیگری نیز انجام شود، ایشان نیز اول می بایست من را بشناسد تا بتواند نبودن من را تصور کند! بنابراین وجود ما افرادی که هستیم مقوله ای همیشه همین طور است.
چیزهای همیشه همین طور آن دست چیزهایی هستند که فکر کردن بدآن ها اتلاف وقت است. فکر نکردن به آن ها نیز ممکن نیست. نه می توان به آن ها فکر کرد و نه می توان فکر نکرد!!!
بودا می گوید که اندیشه ی یگانگی، خود در ذات خود دوگانه است؛ یکی، خودِ یگانگی و دیگری تصور یگانگی. بحث تصور چیزهای همیشه همین طور نیز بدین منوال است. فکر کردن و فکر نکردن به آن ها هر دو ناممکن است. پس تنها کاری که می توان در مواجهه با آنان انجام داد، مقوله ی رها کردن آن هاست تا خود هر زمان که می خواهند ما را درگیر خود سازند.
گاهی اوقات ما را مجبور می سازند که در پیرامونشان فکر کنیم و گاهی نیز در بابشان فکر نکنیم. تنها کاری که می بایست انجام داد، تمکین کردن به حضور و یا غیبت آنان است. هستی در گوهر خود و همچنین برای ما، انگاره ای همیشه همین طور است بنحویکه نه گریزی از آن است و نه می توان آن را به چنگ انداخت.
من در کل با دکارت موافقم که نبایست بیش از حد وقت خود را مصروف متافیزیک بعنوان شقی از دانش که مسئول شناخت چیزهای همیشه همین طور است، بنمائیم…
بسیار عالی
برایم خیلی مفهوم نبود.
احتمالا باید بیشتر تلاش کنید.
???