ادامه ی مقاله ی “فلسفه ی زبان” از دفتر اول
در زبان انگلیسی چون از الفبای لاتین بهره می گیریم، همانند زبان لاتین که عملا دیگر زبان زنده ای به شمار نمی آید دارای 26 حرف هستیم. برای ساختن کلمات این حروف را کنار هم نهاده و شکل مکتوب کلمات را می نویسیم. برای نمایش دادن اصواتِ اصلی موجود در زبان لاتین از 26 شکل قراردادی استفاده می شود. البته بعضا این حروف با تلفیق با یکدیگر اصوات متفاوتی را نیز نمایندگی می کنند اما هدف از بیان چنین مطلبی در این حوزه اشاره به مقوله ی دیگری است. برای بیان صدایی خاص در زبان انگلیسی از حرف p استفاده می شود. p یک حرف است و با نگاه کردن به ظاهر آن نمی توانیم به تلفظ آن پی ببریم مگر آنکه کسی از قبل ارتباط بین این حرف و صدای آن را بما آموزش داده باشد، تا اینجا ما در سطح حروف هستیم.
هر یک از این حروف نام هایی دارند که برای نشان دادن نحوه ی تلفظ نام های آن ها، از آنجاییکه شکلی قراردادی در سطح واژگان مشخص نشده است، ناچاریم که به IPA رجوع کنیم {نکته: IPA نیز خود قرارداد است اما قراردادی در بنیادی ترین سطح ممکن (آواهای منفرد موجود در یک زبان) و به همین علت راحت تر از حروف می توان برای آوانگاری از آن بهره جست}. از اینرو IPA عملا الفبایی نه برای نوشتن حروف بلکه برای نوشتن آوای حروف است. در این استاندارد قطعا از مجموعه اشکال مستعمل در نمایش اَشکال حروف بهره خواهیم برد اما این تقارب ظاهری صرفا بجهت جلوگیری از ترسیم و خلق اشکال جدید است.
البته لازم به ذکر است که چنین شباهت هایی ظاهری مابین اشکال و یا سمبل های مُعرِّف حروف و اشکال و سمبل های معرف آواهای بنیادی حروف همانطور که در بالا گفته شد، صرفا بجهت جلوگیری از اختراع سمبل های جدید بوده و هرگز نمی بایست آن دو را با یکدیگر خلط کرد. بر همین قیاس p در ساحت حروف با /p/ در ساحت آوا دو مفهوم متفاوت هستند، اگرچه شکل ظاهری آن ها یکی است. ضمنا عنایت می فرمایید که در ساحت آواها از دو علامت اسلش برای مشخص کردن این مطلب که مراد از نمایش این سمبل یک آواست و نه یک حرف استفاده می شود و در این موقعیت خاص سمبل /p/ می بایست تلفظ گردد (خوانده شود) /p-sound/، اما در ساحت حروف تلفظ آن شبیه به تلفظ این کلمه است pea.
از آنجاییکه صامت p از نظر آوایی مشابه با شکل آوایی خود است، برای کاستن از تعداد سمبل های اختراعی در ساحت آوا نیز با همان سمبل حرفی نشان داده شده ولی برای ایجاد تمایز از اسلش ها استفاده می کنیم. بنابراین در سطح حروف p و در سطح آوا /p/، هر دو مبین یک صدا هستند. اما برای نگاردن آوای نام سمبل p در سطح حروف از شکل زیر در سطح آوا بهره می گیریم ← /:pi/ که در این جا برای محقق ساختن نگارش آوای حروف می بایست یک مخرج (در اینجا یک مصوت) به آن بدهیم و شکل مرسوم آن مصوت /:i/ می باشد.
بطور کلی برای ایجاد توانایی خروج صدای حروف صامت از دهان می بایست آن ها را به کمک مصوت ها بیان کنیم. مصوت ها بطور کلی مشتمل بر صداهای آ – اَ – اِ – اُ – او – ای (/:i:/ – /i/ – /I/ – /З:/ – /ə/ – /e/ – /æ/ – /a/ و غیره…) می باشند که در زبان انگلیسی مبتنی بر کشیده، معمولی و یا کوتاه بودن آن ها بشکل های موجود در صفحه ی ضمیمه تبدیل می شوند {رجوع کنید به صفحه ی Key to Symbols از کتاب راهنمای دستور Oxford که محتوی تمامی اقسام آواهای مصوت (vowel)، صامت (consonant) و ترکیبی (diphthong) می باشد. جمع این سمبل ها بطور کلی بالغ بر چهل و چند سمبل (№ > 44) بوده که در لهجه های بریتانیایی و آمریکایی تفاوت هایی را با هم دارا هستند و شکل بریتانیایی آن توصیه می گردد}.
برخی از سمبل ها استفاده از شکل حروف الفبای یونانی هستند و در زبان انگلیسی که در ساحت حروف از رسم الخط لاتین (رومی) بهره می گیرد، شناخته شده نیستند. ضمنا صامت /∫/ که در کلمه ی shake با ترکیب دو حرف s و h نمایندگی می شود در ساحت حروف ما به ازا نداشته و صرفا در سطح آواست و غیره…
تا بدین جا پرداختن به اصول آواشناسی را کافی دانسته و با عنایت به این مطلب که کتب فراوانی در این حوزه بتفصیل نگاشته شده (کتاب آواشناسی پیشرفته ی کِیمبریج) از تحصیل حاصل احتمالی جلوگیری کرده و توصیه می کنیم که خوانندگان برای حصول درک کاملتر به مطالب این نوشتار اکتفا نکرده و حتما برای این هدف به کتب مربوطه علی الخصوص کتاب فوق الذکر مراجعه نمایند.
طبق وعده ی پیشین، ادامه ی این تصنیف را به معرفی نظریه ی SBM اختصاص داده که عملا برآیند آراء فلسفه ی زبان نظریه ی روابط بنیادین و سایر ملاحظات روش شناختی در باب مقوله ی آموزش زبان با رویکرد زبان انگلیسی می باشد. همانطور که از اختصار (SBM (Structure-Based Method مشخص است، این روش یک روش ساختارگرایانه در حوزه ی آموزش زبان است. تاریخچه ی این روش همانطور که در سایر مُصنّفات این جانب بدآن اشاره شده است بجایی باز می گردد که بنده در خلال سال های عضویت در باشگاه پژوهشگران جوان بشکل حرفه ای به تدریس زبان مشغول بوده و همواره دغدغه ی ایجاد یک سبک و روش اصولی برای تدریس به دانشجویان خویش را در سر می پروراندم.
پس از شکل دهی به یک شاکله ی کلی مبتنی بر آراء فلسفه ی زبان نظریه ی خود و همچنین مبتنی بر منطق آزمون و خطا در یک رویکرد عملگرایانه (پراگماتیستی) بدین نتیجه رسیدم که روش را کامل کرده و در راه تدریس به زبان آموزان، خطاهای احتمالی نظریه و همچنین تاملات روش شناختیِ آن را مبتنی بر چرخه ی (PDCA (Plan → Do → Check → Act اصلاح کرده و در راستای تعلیم هرچه بهتر زبان آموزان بکار بندم.
نتیجه ی تمامی این اقدامات بانضمام رویکردهای دانش محور منتهی به شکل گیری نظریه ی SBM در حوزه ی زبان و تدریس آن شد که شرح مختصر آن در بخش انتهایی این نوشتار خدمت شما خوانندگان گرامی تقدیم می گردد. البته لازم به ذکر است که با توجه به ذات و طبیعت علمی چنان روش هایی “اصل عدم قطعیت” و اصل بهبود لایتناهی جهت حصول “بِه-روش”های موجود همچنان به بهتر شدن روش های تدریس در زمینه ی نظریه ی SBM منتهی خواهد شد، بلاشک…
SBM: بطور کلی در هر زبان 4 مهارت 1. Listening (شنیدار)، 2. Speaking (گفتار)، 3. Reading (خوانش) و 4. Writing (نگارش)، از جمله مهارت های اصلی می باشند. البته همه ی اهل زبان تمامی این مهارت ها را نداشته و ممکن است افراد اهل زبانی (Native) {نکته: از نظر SBM فرد اهل زبان کسی است که والدین اهل زبان داشته باشد و یا اینکه والدین ایشان Native-like و یا اصطلاحا شبه بومی باشند} پیدا شوند که مثلا بعلت نداشتن دسترسی به آموزش ابتدایی دو مهارت سوم و چهارم را هرگز نداشته و یا به درجاتی داشته باشند.
تمامی این مهارت ها نزد همگی ابناء بشر در یک سطح نبوده و افراد مبتنی بر سواد، قریحه، معلومات و ریاضات مربوطه به سطحی از این مهارت ها نایل گشته و قاعدتا در افراد مختلف سطح تسلط در هر یک از آن ها دال بر تسلط در سطح دیگر نیست و قس علی هذا! بنابراین می توان قایل به چنین سطح بندی ای مبتنی بر اهمیت هر یک از مهارت های موجود در زبان بود. البته لازم به ذکر است که این سطح بندی برای افرادی است که زبان را بشکل طبیعی (دهری) آموزش می بینند.
برای روشن شدن ادعای فوق اشاره ی مختصری به انواع یادگیری خالی از لطف نخواهد بود. بطور کلی دو شکل برای آموختن یک زبان موجود است. شکل اول که همانا نحوه ی طبیعی آموختن است و شکل دوم که آموختن غیرطبیعی است. برای نوزادی که تازه به دنیا آمده و زبان را نزد افراد اهل زبان بشکل طبیعی می آموزد، نحوه ی یادگیری از کسی که یک زبان را بعنوان زبان دوم می آموزد، کاملا متفاوت است.
در آموختن طبیعی، ذهن کودک از تمامی ساختارهای زبانی تهی است و کودک با یک لوحه ی سفید به استقبال یادگیری زبان می رود، یعنی اینکه کودک زبان را بدون متمسک شدن به هرگونه زبان دیگری می آموزد، در صورتیکه در روش غیرطبیعی که معمولا در بزرگسالان صورت می پذیرد، فرد بزرگسال که به ابزار زبان مادری خویش مسلط است، زبان دوم را بمدد زبان اول فرا گرفته و عملا از زبان دوم چونان یک ترجمه از زبان و ساختارهای زبانی اول خود استفاده می کند.
در این حالت، زبان دوم چونان یک ترجمه از زبان اول تجلی یافته و عملا نسخه ی کاذبی از زبان دوم است. البته پس از تسلط بسیار بالا به زبان خارجی و استفاده ی بسیار متمادی از این زبان دوم و ترک استفاده از زبان اول، کم کم ذهن ساختارهای زبان دوم را اقتباس کرده و تا حدودی چونان ساختارهای افراد اهل زبان دارای خلاقیت و نرمش می گردد. البته این صد در صد نیست و تمامی افرادی که زبان دوم را در بزرگسالی (تاکید می کنم در بزرگسالی) بمدد دستور و کمک گیری از زبان اول خود بعنوان “Base” فرا می گیرند عملا مشغول به آموختن یک زبان کاذب بوده که تلفیقی از ساختارهای مشترک دو زبان (بیشتر ساختارهای زبان اول) و واژگان زبان دوم است.
البته با توجه به مهارت های تلفظی که در هر زبان در عنفوان کودکی شکل می گیرند، تلفظ واژگان نیز هرگز به اصالت تلفظ نزد افراد اهل زبان نخواهد بود.
پس از اشاره به این موارد به اصل کار خود یعنی نظریه ی مبتنی بر ساختار (SBM) می پردازیم. قبلا اشاره شد که در یادگیری زبان بشکل دهری، کودک ابتدا شروع به شنیدن می کند {نکته: البته کودکان از بدو تولد توانایی تولید صداها را دارند و غان و غون کردن آن ها عملا تلاشی در راه صحبت کردن است. البته چون با پروتکل غالب همنوایی ندارند، از اینرو ما منظور آن ها را نمی فهمیم}.
در اینجا باید خاطر نشان کرد که بنا بر تحقیقات پژوهشگران روانشناس، نوزاد آدمی در ابتدای امر توانایی تشخیص تمامی آواهای ایجاد شونده بتوسط حنجره ی آدمی را داراست اما پس از گذشت ماه های اولیه ی تولد، تمرکز آن صرفا بر روی آواهای موجود در زبان مادری خود شده و بمرور زمان قابلیت ذاتی مغز خود برای تمییز تمامی آواهای دیگر را از دست می دهد. البته این تحلیل قوا صد در صدی نبوده و علت اصلی آن پرورش تمرکز بر آواهایی است که در زبان مادری بیشتر یافت می شوند.
حتی تحقیقات انسان شناسان نشان داده است که در مواردی که کودکانی در بدو تولد از والدین خود دور شده و در محیط های جنگلی با حیوانات بزرگ شده اند، از نظر شنیداری توانایی بیشتری برای تمییز زیر و بم آواهای تولید شونده بتوسط حیوانات را دارا هستند تا آواهای زبان مادری خویش را، یعنی زبانی را که هرگز شانس یادگیری آن را نداشته اند! از اینرو آموختن زبان برای کودکان بشکل طبیعی از شنیدار آغاز شده و سپس بشکل تکوینی رشد می کند.
استفاده از تمثیلی در این حوزه راه گشاست. به یک جنین دقت کنید. از آن مرحله ای که میتوان اسم جنین را بر آن توده ی بیولوژیکی نهاد، این موجود تمامی ارگان ها و اندام های یک انسان کامل را داراست اما خصایل عَرَضی این اندام ها در او و در یک فرد بالغ بسیار متفاوت هستند. مثلا جنین دارای دست و پا و گوش و بینی است اما این اندام ها از نظر سایز و کارایی، قابلیت اندام های بزرگسالان را ندارند. مثال بهتر آلت جنسی جنین است که کاملا همشکل بزرگسالان است ولی مثلا در یک جنین مذکر قابلیت های اندام جنسی مردان بالغ را ندارد.
رشد جنین بشکل تکوینی (فرگشتی) است، بدین معنی که جنین پس از رسیدن به مراحلی، همه ی اندام ها را داراست و سپس اندام ها در گذر زمان با نسبت های مشخصی در تناسب با یکدیگر رشد و نمو پیدا می کنند. ما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که یک جنین پس از تکامل و متولد شدن بعنوان یک نوزاد، ابتداَ شروع کند تنها به رشد دست هایش و زمانیکه دست هایش چونان یک مرد بالغ تنومند شدند سپس بینی او رشد کند و غیره… قاعدتا چنین موجودی توانایی زندگی نداشته و مراحل هارمونیک ایجاب می کند که برای جلوگیری از چنین عدم تناسب هایی تمامی اندام ها در تناسب و هارمونی با هم به درصدی نمو پیدا کنند تا یک موجود کاریکاتوری بوجود نیاید!!!
این تمثیل در زمینه ی آموزش زبان نیز راهگشاست. در رشد زبان نیز می بایست قایل به چنین رشد تکوینی ای بود! مهارت های چهارگانه ی کودک در حین یادگیری طبیعی زبان بر همین منوال رشد می کنند. یعنی اینکه کودک منتظر نمی نشیند که ابتدا در شنیدار کاملا مسلط گردد و سپس گفتار را آغاز کند. یادگیری نزد کودک کاملا عملگرانه است نه آرمانگرایانه. کودک بشکل کمالگرایانه ای یادگیری را آغاز نمی کند بلکه از آنجایی که بقاء و کامیابی آن در گروی به چنگ آوردن ابزار و امکان زبان است، با اشتیاق (شهوت) بسیاری به یادگیری زبان می پردازد.
البته این فرآیند کاملا ارادی نیست و کودک چاره ای جز این کار ندارد. مثل فردی که حتی اگر شنا نداند و به آب افکنده شود برای زنده ماندن دست و پا خواهد زد و این دست و پا زدن غریزی است و فرد برای آن ها تامل نمی کند (برخلاف یک شناگر ماهر). اینجا عملا به همان سطحی بازگشتیم که قایل به اکتشاف زبان در سطح بنیادی آن بودیم. کودک زبان را در خود کشف می کند و نه اختراع، چون عملا تمامی اختراعات می بایست ارادی باشند و نه غریزی.
پژوهش های علم روانشناسی (زمینه ی روانشناسی هیلگارد) اثبات کرده اند که کودکان پس از رسیدن به سن خاصی روزانه چند ده لغت بشکل متوسط یاد می گیرند و در این برهه است که قابلیت های گفتاری خود را نیز بشکل موازی با فرآیند شنیدار ارتقاء می دهند. فرآیند یادگیری با ادبیات مدیریتی (مدیریت پروژه) نسبت به فرآیند یادگیری شنیدار یک فرآیند موازی است نه finish to start (شکل 1).
یادگیری طبیعی زبان نزد کودکان همراه با یک اثر گلوله برفی است و این بدآن معناست که با گذشت زمان، گلوله ی برف هم سریعتر و هم بزرگترمی شود یعنی اینکه در عین افزایش دایره ی لغات، ساختارهای دستوری کودک نیز که در ابتدا سطحِ پایین و بعضا غلط هستند، اصلاح می شوند و بهبود این ساختارها نزد کودکِ آدمی مبتنی بر منطق آزمون و خطاست. بعبارت دیگر وقتی کودک ساختاری را اشتباه بکار می برد، نمی تواند منظور خود را به اطرافیان بفهماند. مثلا اگر گرسنه است و قوت لایموت خود را می خواهد، سعی می کند که برای پرهیز از گرسنگی، جملاتی بسازد و ساختارهایی را نهایتا بر می گزیند که وی را به خواسته اش برساند {نکته: مبتنی بر آراء تشویق – تنبیه رفتارگرایان: یعنی کودک جملاتی را به کار می برد که او را به تشویق دیگران هدایت کرده و از کاربرد سایر جملات خودداری می کند}.
با رشد کودک و رسیدن به مهارت های اولیه، عملا دیگر اقناع نیازهای مادی تنها انگیزه ی درست سخن گفتن نیست بلکه کودک خردسال رقابت با همسالان در درست صحبت کردن و کانون توجه قرار گرفتن را نیز به انگیزه های اولیه ی خود اضافه می کند و بدین ترتیب چرخِ زبان خود را هرچه سریعتر در مسیر می گرداند. با آغاز یادگیری کلاسیک زبان در مدارس، کودکان دوباره با گرته برداری از این نظام به یادگیری سایر مهارت ها از جمله خوانش و نگارش می پردازند که مقوله ی قراردادها در این بخش پررنگ تر است و از اینرو از پرداختن تفصیلی به این مقولات در این نوشتار چشم می پوشیم.
فقط یک نکته و آن هم اینکه در یادگیری سایر مهارت ها هم اصول کلی چونان اصولی بود که بتفصیل برای مهارت های پایه ای تر (شنیدار و گفتار) ذکر کردیم. ضمنا توجه کنید که کودک در راه یادگیری زبان در هیچ مرحله ای از الگوبرداری از والدین و اطرافیان خود غفلت نکرده و زبان کودکان و مهارت های شنیداری و گفتاری آنان بشکل بسیار نزدیکی متاثر از اطرافیان کودک علی الخصوص والدین است. البته تفاوت های جسم شناختی کودکان با یکدیگر، مسائل فرهنگی، جامعه شناختی و تربیتی نیز در این حوزه بسیار موثرند.
در رابطه با یادگیری زبان بشکل طبیعی برای بزرگسالان بسیار مایوس کننده است که بگوئیم، چنین چیزی ممکن نیست. از آنجاییکه فرد بزرگسال به درکی از زبان نایل شده و آموزش آن را ارادی دنبال می کند، یادگیری آن بشکل طبیعی ممکن نیست و یادگیریِ خودآگاه، یک یادگیری غیرطبیعی است. در یک یادگیری غیرطبیعی، نظریه ی SBM قایل به این است که الگوبرداریِ صرف از یادگیری طبیعی کارگشا نیست و تغییراتی در این الگوی طبیعی لازم الاجراست. افراد بزرگسال چون نمی توانند همچون کودکان زبان را در موقعیت های واقعی بیاموزند و این البته علت های جامعه شناختی و فرهنگی دارد، نمی توانند شنیدار خویش را با شنیدار تقویت کنند. از اینرو می بایست نقطه ی آغاز خود را از جای دیگری اختیار کنند که در شکل 2 نشان داده شده است:
بلی! از قدر مشترک دو مهارت اولیه ی شنیدار و گفتار یعنی تلفظ. در SBM، آموختن زبان از تلفظ یعنی تسلط پیدا کردن بر آواهای یک زبان و نحوه ی صحیح تلفظ آن ها شروع می شود که خود علمی است تحت عنوان آواشناسی. آوا موضوع علم آواشناسی است و یادگیری آن بشکل مقدماتی برای تمامی افراد زبان آموز یک واجب عقلی است. اگر کسی نداند که چگونه واژه ی over بشکل صحیح در لهجه ی بریتانیایی تلفظ می گردد، با ده ها بار گوش دادن در یک قطعه ی شنیداری آن را تشخیص نخواهد داد.
این مشکل از آنجایی ریشه می گیرد که در یادگیری زبان برای بزرگسالانِ باسواد، همه ی افراد بنوعی با الفبا آشنا شده و همین باعث شده که از کلمات انتظار داشته که عینا شبیه به تلفظ کلاسیکِ منتسب با نام حروف خودنمایی کنند و این البته غیرممکن است. تا اینجا بدین حکم می رسیم که ما صرفا کلماتی را می شنویم که خود عینا بتوانیم آنان را تلفظ کنیم {البته اضافه کردن این مقوله ضروری است که این واژگان می بایست در دایره ی واژگان آموخته ی ما نیز باشند}.
پس شنیدار زمانی محقق می گردد که فرد ابتدا بتواند خود کلمات را صحیح تلفظ کند. قبل از تلفظ واژگان بشکل صحیح شنیدار صحیح آن ها محقق نمی گردد. این بدآن معناست که برای افرادی که زبان را بشکل غیرطبیعی می آموزند، شنیدار بمدد شنیدار تقویت نشده و تقویت آن بمدد تلفظ یعنی همان فصل مشترک دو مهارت اولیه محقق می گردد. حال چرا اشراف نسبی به علم آواشناسی ضروری است؟ برای نیل به تلفظ صحیح واژگان…
زبان آموز با یادگیری نحوه ی صحیح تلفظ واژگان بمدد الفبای آواشناسی بشکل ناخودآگاه در طولانی مدت اقدام به شکل دهی فیلترهای کُدگذاری شده ی جدید می کند (شکل 3):
*همانطور که در شکل می بینید برای افراد بزرگسال این فیلتر معمولا بشکل اشتباهی کدگذاری شده است و عبور تلفظ صحیح از آن امکان پذیر نیست و صوت شنیده شده پس از عبور از فیلتر مربوطه چونان اصوات نامربوطی ادراک می گردد (توضیح شکل).
از اینرو اولین گام در راستای تقویت مهارت شنیداری که باب آغازین یادگیری یک زبان خارجی است طبق این نظریه، مقوله ی تلفظ است. اما متاسفانه بعلت غلط شکل گرفتن فیلترهای فهم در ذهن (که پس از این بحث توضیحات بیشتری در رابطه با آن ها خواهیم داد) این عمل محقق نمی شود، زیرا فرد انتظار دارد که شکل تحریف شده ی لغت مورد نظر را که معمولا دیکته ی آن را نیز بلد است، بشنود و این عمدتا رخ نمی دهد. نخستین اقدام decoding یا همان پاک کردن نمونه های آوایی در ذهن مخاطب و سپس کمک کردن به یادگیری اشکال و یا نمونه های صحیح آن ها بتوسط خودِ زبان آموز می باشد.
پس از یادگیری نحوه ی صحیح تلفظ واژگان که فقط و فقط بمدد آموختن الفبای آواشناسی محقق می گردد، زبان آموز قادر خواهد بود که فیلترهای فهم خود را بشکل کاملا ناخودآگاه و خودکار تعویض کند. یعنی ابتداَ آن ها را که فی المجلس بوجود آمده اند، decode کرده و نحوه ی جدید تلفظ را در آن encode کند که به زبان عوام تصفیه ی حافظه است. بدین معنی که اول انبان حافظه ی خود را پاک کرده و سپس حافظه ی جدید بوجود آورد.
البته همانطور که می دانید فراموش کردن ارادی کاری بس دشوار است و بدین سادگی ها محقق نمی گردد {نکته: مثلا اگر کسی معنی واژه ی Hello را بداند، بسیار بسیار بسیار بعید بنظر می رسد که بتواند آن را ارادی فراموش کند زیرا فراموشی ارادی نیست، بلکه یک فرآیند ناخودآگاه است} و برای این امر رجوع به سایر وجوه فلسفه ی ذهن روابط بنیادینی ضروری است تا روشی برای پاک کردن و فراموشی ارادی تلفظ های ذخیره شده در انبان حافظه ی فعال و غیرفعال و همچنین کوتاه مدت و بلندمدت پیدا شود.
در تکمیل این بخش در نظر گرفتن مباحثی چند در حوزه ی فلسفه ی ذهن بتوسط نگارنده واجب بنظر می آید. البته در این نوشتار سعی بر آن می شود که صرفا به ارایه ی مباحث کلی پرداخته و به رئوس مطالب اشاره شود و تفصیل هر یک از مقولات فوق، مجال دیگری را می طلبد. ذهن آدمی در فرآیند تفکر دست به مقایسه می زند. یعنی تفکر، حصول فهم و بعبارت کلی تر فعل فهمیدن در رابطه با مقولات تجربی بدین شکل است که ذهن با مقایسه ی صورت های ذهنی با سایر صورت ها، فهم را محقق می کند و در این راه (مقایسه ی صورت ها) ذهن همه چیز را به ضد و یا غیر چیزهای نزدِ خود می شناسد {نکته: یعنی از معلومات به مجهولات می رسد و آن ها را نیز معلوم می کند}.
تصور خوبی با تصور ضد آن یعنی بدی و بالعکس محقق می گردد و تصور کل با تصور غیر آن یعنی جزء ممکن می گردد. در راه شناخت تلفظ ها چونان یک حافظه ی شنیداری نیز، فهم تالیِ آن در ابتدای امر بمدد این چنین مقایسه ای است و برای چنین مقایسه ای وجود یک انبان حافظه ی شنیداریِ تقریبا منطبق با واقعیت صحیح آواها لازم است که چنین انبانی خود صرفا بمدد آموختن نحوه ی تلفظ صحیح واژگان فراهم می گردد.
قبل از پایان دادن به این تصنیف خلاصه، ذکر روش شناسی SBM نیز پر بیراه نخواهد بود. روش شناسی SBM را با تمثیلی آغاز می کنم. درختی را متصور شوید که ریشه های آن آواشناسی، تنه ی آن دستور، شاخه های آن واژگان و میوه های آن جملات هستند. این تمثیل به خوبی نشان می دهد که برای رسیدن به میوه، مسیر دانایی چه سرنوشتی داشته و از کجا به کجا می رسد. در این روش در ابتدای امر بر روی آواشناسی تمرکز کرده، سپس به دستور رسیده و بمدد واژگان جملات ساخته می شوند و شیرینی آن ها در دهان گوینده احساس می گردد.
البته روش یادگیری هر یک از این شقوق کاملا تکوینی است، بدین معنی که چونان یک جنین، اول طرحی ابتدایی از هر یک از سه بخش (آوا – دستور – واژه) نزد زبان آموز ریخته و سپس آن ها را در تناسب با یکدیگر تکمیل کرده و زبان آموز بدین سان قادر خواهد بود مراحل یادگیری زبان را با تقلید از آموزش دهری زبان به کودکان، نزد خود شبیه سازی کند.
در پایان خاطر نشان می کنم که هیچ روشی به تنهایی پاسخگوی نیازهای تمامی انسان ها نبوده و حقیقتِ پسِ چیزها را می بایست از تلفیق تمامی نگرش های موجود و به تعادل رساندن آن ها در تعاملشان با یکدیگر حاصل نمود. تلفیق روش های موجود با مطالعات و تحقیقات اینجانب منتهی به نیل به روش های فوق گردید که خلاصه ی ابتدایی آن ها خدمتتان ارایه گشت. امید آن می رود که سیر تکامل اندیشه ی بشری آراء فوق را هرچند موقت برهه ای چونان یک آنتی تز در مقابل تز رایج دانسته و از برابر نهادن آن ها با هم به سنتز بهتری نایل گردد.
درودها بر شما
خواندنی و پرسود بود. سپاسگزارم
کامروا باشید
استاد یک سوال. آیا آموختن به روش طبیعی بیشتر در ذهن انسان میماند و غیر طبیعی فراموش میشوند یا هردو به یک اندازه ماندگاری دارند؟
خسته نباشید و احسنت