کفش های کالج دِمُده، جوراب های حوله ای سبزرنگ در فصل تابستان، شلوار جین قدیمی و رنگ و رو رفته با چندلا تا در انتهای پاچه ها، مانتو سبزرنگ گل و گشاد، مقنعه ی کِرِم و چشم هایی بسیار ضعیف در پشت عینکی با شیشه های ته استکانی… این ها توصیفاتی از تمامیت خانمی میانسال است که وی را در خیابان هنگامیکه بر روی صندلی، مقابل آبمیوه فروشی نشسته بود، دیدم. در کنارش زن دیگری بود که بنظر می رسید یکی از بستگان وی باشد: مادر، خواهر بزرگتر و یا هر کس دیگری.
زن ماجرا از معلولیت ذهنی – روانی رنج می برد. مداوما با صدایی نه چندان رسا از همان خانم بغل دستی اش می خواست که برای وی آبمیوه بخرد. خواهشش را به سختی به زبان می آورد اما در عوض بشکل صریحی با بدترین واکنش ها مواجه می شد.
زن دیگر که مایلم وی را “جلّاده” خطاب کنم، به بدترین شکل ممکن و با الفاظی زننده او را به سکوت کردن مجبور می ساخت… مثلا می گفت: “خفه شو، روانی! نمی خرم!” “دهن کثیفت رو ببند، دیوونه ی بی ریخت!” و کلی چیزهای بدتر!
علم به ما نشان داده است که عمده ی معلولیت های ذهنی – روانی با فراهم نمودن درمان و آموزش های مقتضی قابل برطرف شدن هستند، اما هستند کسانی که اینگونه با بی اخلاقی های خود، معلولیت نزدیکان خویش را جاودانه می سازند. آن زن بیچاره هم با شکنجه های نرم آن جلاده همچون یک قوطی حلبی تحت فشار، سالیان سال لِه و لِه تر شده و افقی روشن برای بهبودی پیش رو خود ندارد؛ جز اینکه بشکل هر روزه خُرد و خُردتر شود.
بنظرم چیزی بدتر از این نیست که در دوران زمین گیری، بتوسط بدخواهانمان تر و خشک شویم زیرا که در آن صورت، بدترین شکنجه ها و حقارت ها را تحمل خواهیم کرد…
معلوليت اخلاقي-رفتاري ان جلاده ترحم انگيز و منزجر،کننده است!
دقیقا منم مانند س.ح به معلولیت جلاده فکر کردم
معلولیت او نیاز به درمان سخت تری دارد
اصولا کسانی که با حیوانات، کودکان، سالمندان، معلولان و ناتوانان بدرفتاری می کنند و یا آنها را به هر نحوی آزار میدهند نمیفهمند و قدرتمندانه می گویم که خود مشکلات عدیده ای دارند که درمان نشده اند …
هزار آفرین بر شما، رُز دانا…
جهان اوج اگاهی، شعور، نظم (و شاید بی نظمی ها) و قانون است و انسان خواسته یا ناخواسته، به چنین دنیایی پا گذاشته و زندگی می کند. پس لازم است نسبت به همه چیز مجاب و اگاه باشد تا عملکرد صحیح و درستی داشته و جهان برایش لذت بخش شود. در زندگی همه ی ما انسان ها چند فیلم پخش نشده وجود دارد که تنها صرف پخش نشدنش، ادعای آدمیت و جسارت تکرارش را داریم. همین منویات و افکار حیوانی است که انسان را از منزلتی که شایسته و بایسته ی یک اشرف مخلوقات است، به جایگاهی می رساند که به لحاظ مرتبه و درجه، پس تر از یک حیوان، به نظر می رسد، تا ان جا که باید گفت حیوانم آرزوست. در متن “معلولیت جاودانه” نشانه های عقب ماندگی افکار، خوی حیوانیت، نفرت و انزجار از کمک به هم نوع در ” زن جلاده ” کاملا هویدا و اشکار است و درمانی برای سوهان و صیقل دادن روح، روان و افکار ایشان قابل تجویز نیست.