دی داد

موقعیت:
/
/
پروانه ها، سوسک ها و زنبورها (131-008)
راهنمای مطالعه

برچسب و دستبندی نوشته:

نویسنده: دی داد

1395-07-22

پروانه ها، سوسک ها و زنبورها (131-008)

در خانه ی خودم، اولین مهمان حشره ای من، یک پروانه ی زیبا بود. نمی دانم که از کدام منفذی خود را به درون واحد رسانده بود. برای خودش از این سو به آن سو پرواز می کرد. کاری به کارش نداشتم. از دیدنش لذت می بردم و هنگامیکه می دیدم باوقار بر روی پرده نشسته است، محو تماشایش می شدم. یک روز هنگامیکه مشغول نظافت بودم، دیدم که جنازه اش در کنار درب کمد افتاده است. با ادای احترام جنازه را بلند نموده و تشیع کردم.

او مرا یاد قشری از انسان ها می انداخت که کمترین آزاری برای سایرین ندارند. گاهی وقت ها دیده می شوند و گاهی وقت ها هم نیستند. یک روز هنگامیکه خبر نبودنشان را می شنوی، در غیابشان خود را موظف احساس می کنی که هر جوری شده تا به ابد حق احترام را در قبالشان حفظ کنی…

دومین مهمان من یک سوسک زشت و منزجرکننده بود. از دیدنش وحشتی بر من مستولی شد که این حشره ی نفرت انگیز چگونه خود را تا طبقه ی ششم ساختمان بالا کشیده است. از لحظه ای که او را دیدم، فهمیدم که می بایست معدومش کنم. با طیب خاطر از این سو به آن سو می رفت. من نه حشره کش داشتم و نه مگس کش. تنها چیزی که در دسترسم بود یک بطری پلاستیکی خالی شیر بود که با همان به جانش افتادم. چند ضربه ای با اعمال شاقه به او وارد کردم و نهایتا شاهد بودم که جسمش در مقابل چشمان حیرت زده ام متلاشی شود.

بی شک برخلاف میل باطنی ام مجبور شدم که آن را بکشم اما وقتی جنازه ی او را به سطل زباله می انداختم، دقت کردم و دیدم که نمی توانم احترامی برایش قایل باشم. از اینکه جنازه اش با بی احترامی تمام به سطل تاریک و خیس زباله دانی فرستاده می شد، احساس خوبی داشتم. گمان می کردم که بی احترامی به جنازه ی چنین موجود خبیثی تا حد زیادی التیام دهنده ی درد دل من است. این خیلی دردآور است که در یک عصر تعطیل، هنگام صرف یک فنجان قهوه ی دلنشین، مجبور شوی که آستین بالا زده و خود را با بطری پلاستیکی شیر پاستوریزه به نبرد با یک بچه اهریمن مُجاب کنی!!!

سوسک بینوا نیز مرا یاد انسان هایی در زندگی ام می انداخت: آن هایی که بدون هر گونه دلیل خاصی دشمنان خونی زندگی ما می شوند. ما به نبرد با آن ها مشغول می شویم. احتمالا آن ها را از پا در می آوریم اما این از پا درآوردن ها به قیمت گزافی تمام می شود. خودت خاکی می شوی؛ خودت از زندگی لذت نخواهی برد؛ خودت خواهی ترسید؛ خودت مفلوک و بیچاره خواهی شد؛ و نهایتا خودت صرفا در یک پله بالاتر از آن ها قرار می گیری: آن ها ادب شده اند و تو نیز حسابی خسته ای!

سومین حشره ی مهمان، یک زنبور قرمز درشت بود. من در حال شستن ظرف ها در آشپزخانه بودم که ناگهان یک زنبور فوق العاده بزرگ به سمت من حمله کرد. نمی دانم که چه چیزی او را این مقدار مشتاق حمله به من کرده بود. شاید رنگ روشن تن پوش من اینگونه او را تا بدین حد، مجنون حمله ساخته بود. وزوزی غرا کرد و خود را به سمت من پرتاب نمود. فریادی زدم و چند قدمی به سمت عقب رفتم. لیوان از دست من به داخل ظرفشویی پرتاب شد و صدای مهیبی از خود به در کرد.

زنبور وحشی به درون فضای خانه آمد و قدرتمند به همه جا سرک می کشید. دستکش را از دست خارج کردم و بی اراده دستم به سمت کیسه ای پلاستیکی رفت که در آن روغن باقیمانده ی سرخ کردنی ها را جمع کرده بودم. خواستم آن را نثارش کنم که کیسه پاره شد و روغن بر لباس و سطح زمین ریخت. تا آمدم که بفهمم چه شده، مچ پایم روی کف صابون باقیمانده از دستکش ظرفشویی لیز خورد و من با کتف به لبه ی کابینت برخورد کردم. یک زنبور مرا فیتیله پیچ کرد و هنگامیکه از درد به خود می پیچیدم، با وزوزی محکم تر از سابق، از بالای سر من رد شد و از پنجره بیرون رفت.

پروانه ها خود می روند، سوسک ها را باید بیرون کرد و زنبورها نیز قصد بیرون کردن ما را دارند. مهم نیست که در این بین چه اتفاقی می افتد، مهم این است که آدم ها نیز به همین شکل مهمان زندگی ما می شوند. کسانی هستند که چونان زنبورهای قرمزِ گزنده از ما قوی ترند. ما را شکست می دهند و سپس با لبخندی بر لب از فراز ما عبور می کنند. فارغ از اینکه خودِ زنبورها گیر زنبورهای دیگری بیافتند یا که خیر، زنبورهای زندگی آنانی هستند که می توانند ما را از گردونه ی رقابت براحتی به در کنند.

وقتی به زندگی 32 ساله ی خود نظر می افکنم، خود را در محاصره ی پروانه ها، سوسک ها و زنبورها می یابم. پروانه هایی که تعدادشان خیلی خیلی اندک است، مرا همیشه مسحور زیبایی های خود کرده اند. آنانی که حضورشان قوت قلب و باعث افتخار من بوده است. آن هایی که معمولا زودتر از انتظار ما می روند و جای خالی شان را احترامی پُر می کند که نسبت به هستی شان همواره در دل خود احساس کرده ایم. پروانه هایی که شاید پرواز در سکوت را به ما یاد داده اند. پروانه هایی که رنگ هایشان محرک تخیل ما بوده، بر ما تاثیر کرده و روزی نیز که دیگر نباشند با یادشان همچنان از خوبی های خود به ما پیشکش خواهند نمود.

سوسک ها زیادند. تند و تند می آیند و می روند. زحمت بیرون انداختنشان بر عهده ی خودِ ماست. کسی آن ها را دعوت نمی کند. با سماجت می آیند و می مانند و هیچ جور نمی شود از شرشان خلاص شد جز با اِعمال قدرت و دردسری که نهایتا از وجود چرکینشان در پهنه ی زندگی ما می ماند.

زنبورها نیز انگشت شمارند. آن هایی که ما را شکست داده اند. آن هایی که ما را بیرون کرده اند. آن هایی که شاید کار چندانی در قبالشان نمی توان انجام داد، فقط اینکه یادمان نرود تا پنجره را ببندیم و اگر روزی یکی شان سراغمان آمد با آن سرشاخ نشویم تا خود شرش را کم کند، برود و ما نفس راحتی بکشیم؛ به امید آنکه روزی خودش سوسکِ سرای دیگری شود…

– تقدیم به یک پروانه: ن. ت. الف. (گُل)

تاریخ نگارش: پاییز 95

امتیاز شما به این نوشته

9

1

اشتراک در
اطلاع از
guest
22 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرزاد
فرزاد
8 سال قبل

چقدر زیبا بود کِیفور شدم از خواندنش
کاش همه پروانه زندگی هم باشیم که نیازی به زنبور شدن و سوسک شدن نباشه.

دی داد
8 سال قبل
پاسخ به  فرزاد

به امید پروانگی…

ساسان
ساسان
8 سال قبل

بسیار زیبا و خواندنی!

حب مهرداد
حب مهرداد
8 سال قبل

به نظر من گام اول انسانیت این است که منشی همچون سوسک ها نداشته باشیم. باید سهل باشد ولی گویا نیست چون تعداد انسانهای سوسک منش خیلی بیشتر از پروانه منش هاست و این خود درد بزرگی است

دی داد
8 سال قبل
پاسخ به  حب مهرداد

نگرگاهی واقعی و سخت…

بهرانی
بهرانی
8 سال قبل

???? دردسرهای خانواده تک نفره

فرشاد
فرشاد
8 سال قبل

عاااالی??? واقعا اینکه از اومدن یه زنبور تو خونه یه همچین چیزی بیرون بکشی فقط کار خودته. به این شمِّ نویسندگیت غبطه میخورم

دی داد
8 سال قبل
پاسخ به  فرشاد

فرشاد جانم،
آنچه غبطه خوردنی است، هستی پرمهر دوست خوبی چون توست.
برای من تا بدین روز، شخص شما مصداق کامل پروانه ای با شَه-پَرهای افراشته بوده است.
امیدوارم که حضورت پررنگ و همیشگی باشد.
دوستدار تو،
دی داد

س.ح
س.ح
8 سال قبل
پاسخ به  دی داد

همگان در زندگی با این اقانیم سه گانه مرتبط هستند و ناخواسته (ويا به اکراه) در این مسیر با ایشان مراودت میکنند.پروانه ها را باید ستود و در جای جای قلب حفظ کرد.سوسکها را باید به کار بست چه این جانوران تنها ابزاری بیش نیایند.گرچه برخی سوسکها پروانه میشوند!!و اما زنبورها؛از زنبورها خیلی چیزها را باید آموخت.این جانور موذی هنرمندی ست که در ارتفاع پست،کارهای سترگی میکند.کارهایی گرچه از منظر ما ناخوشایند،باری در جایگاه خود کارا و مفید است…
من از عنکبوت بیش از سوسک و زنبور دوری میکنم.اما نیک میدانم که عنکبوت باهوشتر از این دو است.بهتر است دست کم با زنبورهای زندگی-اگر مفید نباشند-رفتاری عنکبوتی داشته باشیم.زنبور هر چقدر هم درشت و زمخت باشد،زمانیکه در تارهای ظرافت هوشمندی ما اسیر شود،چاره ای جز تسلیم نخواهد داشت.چه تقلای بیشتر،خفگی سریعتر را برایش در پی خواهد داشت.
از نوشتار عمیق شما لذت بردم.کاش این نوشتارها،نگارش من بودند.احسنت به شما

مهرداد
مهرداد
8 سال قبل

البته بعضی ها هم مثل کرمی می مانند که به دور خود پیله کرده اند و در آن مانده اند و ما نمی دانیم که آیا سرانجام از آن پروانه خواهد رهید یا سوسک و به ناچار باید تحملشان کنیم.

دی داد
8 سال قبل
پاسخ به  مهرداد

درود بر مهرداد گرامی،
با فرمایش شما کاملا موافق هستم. قطعا حشره شناسی تمثیلی من بخوبی دربرگیرنده ی تمامی اقسام ممکن نیست. انسان ها و مدل های فکری و رفتاری شان پیچیده تر از آن است که بتوان براحتی آن ها را در سه کلاس کلی طبقه بندی نمود.
در باب آن هایی که نمی توان براحتی تقسیم بندی شان کرد باید اضافه کنم که خیلی ها در گذر زمان از قسمی به قسم دیگر تغییر و تحول می یابند و این یعنی اینکه شاید آنکس که هم اکنون زنبوری است بسادگی به سوسکی مسخ گردد و بالعکس…
پس به شما توصیه می کنم که آستانه ی تحمل خود را بالا برده و در برابر ناملایمات این گروه بی طبقه شکیبا باشید.
در پایان اینکه با شناختی که از شما دارم، حتما کامیاب خواهید شد…

فرهاد ابراهيمي
فرهاد ابراهيمي
8 سال قبل

دي داد عزيزم الفباي نگارشي شما و تبحر هنر تشبيه شما مثال زدني و قاب نگاه شما به پيرامون زندگي، رگه هاي از پيكره دانشي عظيم رو نمايان ميكنه و اين خوده خويشتن نگريست. سپاس از نگارش خوبت دوست عزيزم ذهنت سلامت روحت خدايي و قلمت استوار.❤️

دی داد
8 سال قبل

سپاس از حسن نظر شما دوست گرامی ام…

hamid
hamid
8 سال قبل

jaleb bod

sam
sam
8 سال قبل

دیداد عزیز همانطور که گفتی اینها میان ومیرن ولی مهم اینه که وقتی اومدن ما با دستپاچگی کاری نکنیم که ضرری ببینیم که اونها با تمام قدرتشون هم نتونن به ما بزنن. غالبا سوسکها و زنبورها اونقدر قدرت ندارن. دستپاچگی و ندانم کاری های ما اونها رو پر رنگ میکنه.

مهدی فغاندهر
مهدی فغاندهر
7 سال قبل

سلام
چیزی که برام عجیبه آینه چرا غالب دیدگاهها و خود متن بدنبال پروانه ها هستند؟؟
از نظر من وجود همه پروانه ها سوسکها و زنبور ها لازم است.
زندگی مثل یک بند باز ماهره که مدام باید تعادلش حفظ بشه و وجود این تنوع باعث حفظ تعادله.
همون سوسک ها و زنبورها شاید باعث بشن ما تبدیل به موجود قویتری بشیم و وجود همون پروانه ها باعث میشه تا ما تبدیل به موجوداتی صرفا موذی و خبیث نشیم
از نظر من همه انسانها هر سه مورد را در وجودشان دارند حالا با درصدهای متفاوت و در زمان های متفاوت تبدیل به یکی از این سه موجود میش

دی داد
7 سال قبل

روند غالب زندگی، یک روند سوسکی – زنبوری است دقیقا به همان شکل که عمده ی سنگ های کف دشت، سنگ هایی سیلیکایی و فراوان هستند.
انسان های پروانه ای، موجوداتی نادر هستند و به ما به دنبال آن هاییم، به همان دلیل که به دنبال سنگ های قیمتی نادر می گردیم.
پروانه ها ارزشمند و خواستنی اند، دقیقا به همان طریقی که الماس ها قیمتی و پرطرفدارند.
صد البته در اینکه سوسک ها و زنبورها هم واقعیت زندگی را تشکیل می دهند شکی نداریم، دقیقا به همان شکلی که سطح دشت مملو از قلوه سنگ های سیلیکایی است و نه الماسی و کسی نمی تواند منکر این مسئله باشد.

رضا پرنیان
رضا پرنیان
7 سال قبل

بسیار زیبا. امیدوارم متن های بیشتری از شما ببینم.

دی داد
7 سال قبل
پاسخ به  رضا پرنیان

هزاران سپاس…

مهدی مقدمی طالمی
مهدی مقدمی طالمی
6 سال قبل

درود دی‌داد عزیز. بی‌شک از خواندن این نوشتار بسیار زیبا لذت‌ها بردم. اینکه اینقدر به جهانِ پیرامون خود اهمیت میدهید شما را به یکی از خاص ترین انسان‌ها تبدیل می‌کند. به امید اینکه موفقیت‌های روز افزون شما رو ببینم.
مواظب خودتون باشید.

دی داد
6 سال قبل

یک همرویداد ویژه از سر استفاده ی عبارت «خاص ترین» در کامنت شما و آن کسی که من کار را به ایشان تقدیم کرده ام، رقم خورد.

هانیه
هانیه
1 سال قبل

جالب بود
منم اولین مهمان خانه‌ام سوسک بود
سریع اقدام کردم نابودش کنم
اما نشد، به سرعت برق و باد گمش کردم
به خودم گفتم چون ترسیدم ، عجله کردم ، تمرکز نداشتم و …..
دفعه‌ی بعد اشتباهات قبل رو نداشتم
با آرامش و بدون ترس با یک حرکت ضربه فنیش کردم و حتی برای اطمینان دومین ضربه‌ رو هم عمیق‌تر وارد میکنیم که خیالم جمع شود هرگز بر نمیگردد.
و حالا بعد از چند ماه دیگر ترسی ندارم
مسیرهای ورود را مسدود کرده‌ام
و راه مقابله را هم بلد شدم
اما در نهایت اگر بازهم از پسش بر نیایم میگذارم بیاید و برود و به عبورش نگاه میکنم و رهایش میکنم