خیلی از چیزهایی که ما را دلخور کرده و نسبت به مسایل دل چرکین می کنند، مسایل شناختی هستند.
مثلا شما در حال صرف خوراک در رستوران هستید و می دانید که قاشق و چنگالی که هم اکنون از آن استفاده می کنید، پیشتر بتوسط افراد زیاد دیگری مورد استفاده قرار گرفته است. از طرف دیگر، دارای رویکردی علمی بوده و می دانید که برای شستشو این ظروف از ماشین ظرفشویی استفاده شده که آب را تا فلان درجه گرم کرده و از بهمان مایع شستشو برای ضدعفونی کردن ظروف بهره می گیرد.
از منظر علمی، این قاشق و چنگال علیرغم استفاده شدن بتوسط افراد گوناگون، در حال حاضر تمیز بوده و تحقیقا از نظر بهداشتی مشکلی ندارند. اما شما همچنان رنج می برید زیرا تصور ورود این قاشق به دهان یک غریبه در یک نوبت قبل و حال ورود آن به دهان خودتان، مسئله ای بغرنج است.
به یاد دارم که تقریبا یک دهه ی قبل با خود قاشق و چنگال شخصی به رستوران می بردم. این مسئله رنج بسیاری بر من تحمیل می کرد. حتی پیش می آمد که قاشق و چنگال شخصی خود را در رستوران ها جا گذاشته و مجبور شوم که سِت خوراک خوری جدیدی تهیه کنم. ترس من قاعدتا یک ترس شناختی بود. یک ترس شناختی هیچگونه واقعیت علمی در پسِ خود ندارد. اما این ترس از کجا نشات می گیرد؟!
ما بشکل تکاملی از ترشحات دیگران هراس داریم. این هراس و انتخاب آن در جریان تکامل، نقش موثری در بقاء ما داشته است. افرادی که از ترشحات دیگران بیزار نبوده اند بیشتر در معرض آلودگی به ویروس ها و باکتری ها قرار گرفته و بدین ترتیب شانس بقاء خود را کاسته اند. این ترس تا حد زیادی به نفع ماست اما زمانیکه شکل افراطی به خود بگیرد، احتمالا منتهی به کاهش شانس بقای ما خواهد شد.
زمانیکه این ترس در گونه ی ما انتخاب می شده، قاعدتا بشر درکی از میکروب نداشته است. این درک را ما اخیرا بمدد علوم پیدا کرده و قاعدتا می دانیم که چگونه می توان آن را بشکل درستی مدیریت نمود. من بعنوان یک محقق قطعا می دانم که بفرض استریلیزاسیون درست ظروف رستوران، میکروبی بر سطح آن ها بطور جدی یافت نمی شود اما همچنان این ترس شناختی من بر مسئله سایه می افکند.
من تصور می کنم که قاشق به دهان کسی وارد شده است، سپس تصور می کنم که این قاشق شسته شده است. درک علمی من به من تضمین می دهد که میکروب ها نابوده شده اند اما درک شناختی من که ریشه در تکامل ترشح-هراس من دارد، این درک علمی را خنثی می کند و من نهایتا علیرغم علم به تمیزی ظروف، از آن ها هراسی جدی دارم؛ هراسی که اگرچه می توان آن را تعدیل کرد اما همچنان جایی در پس ذهن من باعث می شود که از خوراکم لذت نبرم و این نشان می دهد که الگوهای شناختی – تکاملی ما تا چه حد می توانند واقعیت را منحرف سازند.