اگرچه در سطح گفتگوهای روزمره ناسیونالیسم ستایش می شود اما در سطح یک گفتمان عمیق دانش محور، اندیشمندان روی خوش به ناسیونالیسم نشان نمی دهند و این از آن جهت است که گویا این رویکرد به افتراق دایمی انسان ها از یکدیگر منتهی خواهد شد.
اگر یک ژاپنی، یک آلمانی و یک ایرانی ناسیونالیست باشند، همواره نسبت به یکدیگر بدبین بوده و هر یک خود را از دیگری برتر می داند.
ملیت چیزی جز یک تصادف محض نیست. همان ژاپنی می توانست در جای دیگری زاده شود، آنگاه دیگر ژاپنی نبود، بلکه یک غیرژاپنی می شد و بتبع آن ملیت پرستی ژاپنی ها حسابی در ذوقش می زد.
در طول تاریخ هر جا بحث از نکوهش جنگ است، مهمترین اندیشمندان هر خطه ای انگشت اتهام خود را به سمت ناسیونالیسم افراطی بلند کرده اند. دلایل مختلفی برای این مسئله ارایه شده است اما مهمترین آن ها تلاش دولت ها برای سربازگیری از خلال تبلیغ ارزش های میهن پرستانه است.
خودِ من شخصا با هر چیزی از آن جهت که افراطی باشد، مخالفم. قاعدتا ناسیونالیسم افراطی نیز از این مخالفت من مبری نیست. البته من خود بشخصه مخالفت افراطی با ناسیونالیسم را نیز بر نمی تابم.
ناسیونالیسم یک رویکرد عمیقا احساس محور است و از این رو می بایست که به احساس آدمیان احترام گذاشت. شاید این احساس شبیه به همان احساس آدمیان به خانواده باشد. خانواده ای که اگرچه اعضایش (همچون همسایه ها) همه انسان اند، اما برای ما گویا انسان هایی متفاوت اند…
{ریشه ی ناسیونالیسم افراطی بی شک “احساس حقارت ملّی” است. در هر دوره ای، تنها مردمانی که عمیقاً از بابت ملّیت خود تحقیر شده اند، اینگونه پُرهیاهو بر این طبل توخالی می کوبند…}
یک سیاس ادیب