شاید یکی از مهمترین مقولاتی که در هر دستگاه فلسفی مدنظر قرار گیرد، تعریفی جامع از دستگاه مربوطه است که بتوان آن را بشکل قیاسی از چند گزاره ی محدود اثبات نمود. از اینرو ارایه ی توضیحاتی در زمینه ی ابتدائیات و اصول کلی دستگاه روابط بنیادین الزامی می نمود:
اصل کلیت و جزئیت:
در دانش فلسفه، قویترین حجت ها، حجت هایی هستند که بشکل قیاسی و بدون اهمال در شرایط چنین قیاسی ساخته شده باشند. بدین معنا که قیاس از گزاره هایی شروع شده که بضرورت عقل صحیح شمرده شده و شک در صحت آن ها جایز نیست. البته همواره ممکن نیست که قیاسی را از چنین گزاره های متعینی آغاز کنیم و ناچار خواهیم بود که نتایج برهای دیگر را بعنوان گزاره ی آغازین بکار گیریم.
در این حالت نیز اگر به تاریخچه و پیشینه ی گزاره ها برگردیم، احتمالا به بدیهیات رسیده و رسیدن به چنین بدیهیاتی حتی بشکل غیرمستقیم هم ارزش حجت قیاسی را افزایش خواهد داد. بنابراین سعی هر تلاش دستگاه سازانه قاعدتا ارایه ی حجت هایی است که در وهله ی اول خود از گزاره های بدیهی آغاز شده و یا اینکه دست کم بشکل غیرمستقیم به چنین گزاره هایی در پیشینه ی خود ختم شوند.
اصل کلیت و جزئیت یکی از آن حجت هایی است که بشکل قیاسی از چنین گزاره های بدیهی آغاز می گردد. هر کسی بلاشک اذعان دارد که “کُلّی” موجود است که هر چیز دیگری جزئی از آن است و نسبت به این قضیه شک نخواهد داشت. در روابط بنیادین، چنین ارتباط بنیادینی حتی بعنوان یک “از-پیشیِ” ذهن انسان قلمداد شده و درک هستی بمدد آن محقق می گردد.
مغز انسان یکی از پیچیده ترین نظام های طبیعی است که بدون اغراق میتوان آن را پیچیده ترین نیز خطاب کرد. بمدد چنین پیچیدگی ای در این ارگان، دو نوع آگاهی حاصل می گردد که آن ها را می توان به الف) آگاهی از و ب) آگاهی به نامگذاری کرد. ارایه ی مثالی در این زمینه راه گشاست.
حسابدار یک شرکت که در کار خود نیز خبره است براحتی می تواند با کامپیوتر و نرم افزارهای حسابداری کار کرده و حوایج خویش را رفع کند. چنین فردی “آگاه از” کامپیوتر و سازوکارهای عملی آن است. این فرد هرگز از نحوه ی کارکرد دستگاه و یا اینکه نظام کامپیوتری تحت چه قوانین فیزیکی و الکترونیکی اعم از سخت افزاری و یا نرم افزاری کار می کند، مطلع نیست. بنابراین فرد حسابدار ما قاعدتا “آگاه به” کامپیوتر نیست. در مقابل، یک کارشناس علوم کامپیوتر علاوه بر “آگاهی از” کامپیوتر نسبت به آن، حالتِ “آگاه به” را نیز داراست، یعنی ایشان هم “آگاه از” کامپیوتر و هم “آگاه به” آن است.
مغز آدمی نیز بجهت پیچیدگی غیرقابل انکارش به دو حالت آگاهی از و آگاهی به خویش دست یافته و درک دنیای پیرامون خود را آغاز می کند. این توانایی ذاتیِ ارگان مغز است و هرگز از خلال تجربه آموخته نمی شود، بلکه حتی ماتقدم فرآیند تجربه بوده و حصول تجربه را سبب می گردد. مرحله ی آگاهی از، مرحله ی زندگی تمامی انسان های عادی است و مرحله ی آگاهی به (که شاید بتوان آن را همان توضیح مرحله ی “آگاهی از” دانست)، صرفا مخصوص متخصصین دانش منطق و فلسفه است. بدین معنی که فیلسوف به ارایه ی مدلی برای تبیین نحوه ی عملکرد ذهن پرداخته (که همان برآیند آگاهی از و آگاهی به می باشد) و سازوکار ذهن را توضیح می دهد.
یکی از اصولی که می توان در توضیح مفهوم ذهن بعنوان یکی از خصایل ذاتی آن اشاره نمود، اصل ناب فاهمه ی کلیت و جزئیت است، یعنی ذهن از آن حیث که ذهن است بعنوان یکی از خصایل گوهری خویش بحصول درکی از رابطه ی کلیت و جزئیت در تمامی پدیدارهای دنیای پیرامون مبادرت کرده و این درک را به کل چنین دنیای نسبت می دهد. نتیجه ی عُقلایی چنین نسبتی خروج اصلی بعنوان اصل کلیت و جزئیت است که رای به وجود یک کُلِّ تنها و یا یک کُلِّ کُلّی می دهد که در روابط بنیادین آن را “کُل: همه-چیز و تنها-چیز” و یا باختصار “کُلِّ همه-چیزِ تنها-چیز” می نامیم
ذهن ما یا بشکل گزاره ای تفکر کرده و یا بشکل تصویری. تصاویر معمولا از استاندارد کمتری برخوردار بوده (از آنجاییکه تصورات در نزد هر کسی متفاوت است)، از اینرو سعی می شود که تصورِ تصویری چنین کلی را به کناری نهاده و تعریف مختصر بالا را هم بعنوان اسم و هم بعنوان تعریفی گزاره ای که همزمان در دل آن اسم است، بپذیریم. این “کُلِّ همه-چیزِ تنها-چیز” که حداعلی تفکر است و اندیشیدن بالاتر از آن ممکن نیست، در روابط بنیادین “دی” نامیده می شود {نکته: در اخلاق این نظریه، غایت بشر، شبیه به چنین کلی شدن است. ……….}
از آنجاییکه این کل به همه-چیز محیط است و همه-چیز را در دل خود دارد، از اینرو هرگز اُبژه (مفعول) تفکر انسان که خود جزیی از آن است نشده و خارج از تفکر انسان قرار می گیرد، زیرا انسان و تفکراتش همواره نسبت جزء به کل را در ارتباط با آن دارا هستند. هنگامیکه انسان در راستای ابژه سازی این ایده ی کل حرکت کند به خلق مفهوم دیگری می انجامد که آن را هستی می خوانیم. عملا هستی زاییده ی تفکر آدمی در راستای شناخت چنین کلی است. هستی، تصویر “کل” در آینه ی ذهن بشری است که خصایل خود را تا حد امکان ابقاء کرده است.
بنابراین نمی توان گفت که کل عادل است از آنجاییکه در این حالت مفهوم عدالت را تا سطح کل بالا برده ایم که چنین چیزی ممکن نیست، بلکه عدل، عادل و عدالت و هر مفهوم دیگری لاجرم جزئی از آن خواهند بود {نکته: صفات روانشناختی (ترکیبی) همچون عدالت برای ایده های ذهنی (تحلیلی) همچون اعداد موضوعیت ندارند. عدد یک عادل است و یا عدد یک زیباست؛ گزاره هایی بی معنا هستند چون نوعی جمع اضدادند}.
از اینرو چنین صفاتی را لاجرم در سطح هستی که یک ایده ی روانی (ترکیبی) است بررسی کرده و مفهوم عدالت و صفت عادل بودن را در سطح هستی که همانا تصویر کل در آینه ی ذهن ماست، بررسی می کنیم. یک چیز با تصویر آن در آینه دو تاست، از اینرو خصایل کل در گوهر خویش با کل در آینه (هستی) 100 درصد منطبق نبوده و این ضامن کل بودن کل است. کل هرگز محاط تفکر آدمی نخواهد بود. درک کل بشکل کلی محال است. اما هستی ابژه ی تفکر آدمی شده و درک آدمی از هستی عملا در راستای نیل به داشتن درکی نسبی از “کُلِّ همه-چیزِ تنها-چیز” (دی) خواهد بود.
وقتی دست به شناخت هستی می زنیم عملا بشکل غیرمستقیم در راستای شناخت کل هستیم و هرگاه فکر می کنیم که کل را شناخته ایم، در حال شناختن هستی هستیم و از این موازنه ی دوسویه گریزی نداشته و قانع می شویم. پس از درک این رابطه ی دوسویه بین کل و هستی به نقش انسان در این رابطه می پردازیم.
تمامی موارد فوق اعم از دیکل و هستی ایده های مجرد کلان هستند که درک آن ها بتوسط بدیهیات ذهنی در فرآیند “آگاهی به” حاصل می شود. باز درک انسان از رسالت خویش در چنین فضایی نیز ابژه ی ذهنی مجردی است که زیستن بدون آن محال بنظر می آید. انسان خود را در چنین کلی یافته و باز بضرورت عقل درمی یابد که برای بودن در چنین جزئیت و کلیتی می بایست در بخشی از خود تمامی خصایل کل را داشته باشد {نکته: رجوع شود به نظریه ی مجموعه ها که در فصول قبلی اشاره شد}.
چنین سطحی را روح می نامیم. همانطور که درک کل برای جزء محال است، درک روح نیز ممکن نبوده و در ساحت هستی آدمی آینه ای دیگر از خود می طلبد که همان وجدان است. وجدان عملا ترجمان خواست هستی در نهاد آدمی است. اثبات لایه های بنیادین وجود قبلا ارایه شده و در این نوشتار سعی شد از منظری دیگر بدان بپردازیم.
در پایان خاطر نشان می کنیم که انسان راه زیستن را در درون خود جستجو می کند. گسترش روح در کل همانا بمدد انجام کار اخلاقی مهیا می گردد و راه اخلاق همان راه وجدان است و وجدان همانا خواست هستی است. خواست هستی، اقتضای “کُلِّ همه-چیزِ تنها-چیز” است. جهان بینی در راستای زبانی کردن و ارایه ی اصول منطقی – فلسفی چنین ارتباطی است. انسان در راستای شبیه به کل شدن است. انسان می بایست کل گونه گردد. کل گونه شدن یعنی شبیه به کلشدن. انسان بمدد انجام کار اخلاقی سهم بیشتری از کل دارد و سهم بیشتر از کل یعنی سهم بیشتر از همه-چیز و این همان تنها چیزی است که “ارزش زیستن برای” دارد.
انسان پس از گذران از هر کوانتوم حرکتی خویش به سمت مرگ قدم بر می دارد. مرگی که او را به انتها می کشاند. انسان می میرد و پس از مرگ دوباره خود را به یاد خواهد آورد ولی این بار نه از نظرگاه خود بلکه از نگرگاه هستی. انسان پس از مرگ در “کُلِّ همه-چیزِ تنها-چیز” حل می شود و پس از چنین استحاله ی کل گونه ای خود را به یاد دارد (یعنی همان بخش تجربیات خود در کل را) ولی بلاشک این بار از منظر هستی بدان می نگرد، یک یادآوری کل واره!
تاریخ نگارش: فروردین 90