گاهی اوقات انسان ها نماینده ی جریانی می شوند. آنگاه دیگر شخصیت خودشان مهم نیست، بل جریانی مهم است که ایشان آن را نمایندگی می کنند. وقتی نماینده ی جریانی شدی، آنگاه فارغ از اینکه خودت که و چه هستی، طرفداران و مخالفینی پیدا می کنی.
اگر تو نماینده ی جریان الف شوی، همه ی آن هایی که جایی در نهادشان دل در گرو جریان الف دارند، تو را چونان بتی خواهند پرستید و به تو اقتدا و تکیه خواهند کرد؛ اما برعکس آن هم صادق است. آن هایی که در نظامات فکری خود جایی برای جریان مزبور قایل نیستند، شروع خواهند کرد که از تو عیب جویی کنند. آن ها از تو متنفر خواهند شد و تمامی تلاششان را برای مبارزه با تو مصروف خواهند داشت.
این قدرت جریان هاست. جریان ها گویا هویت و شخصیت هایی را به همراه دارند که آدمیانِ گرویده به خود را تعریف می کنند. اگر فردی به جریان الف بپیوندد، آنگاه گویا همه او را می شناسند. همه می دانند که او چگونه فکر می کند. همه می دانند که جهت گیری فکری وی چگونه است. چه چیزهایی را دوست داشته و از چه چیزهایی متنفر است. همه همه-چیز را در باب وی می دانند حتی اگر هرگز او را ندیده باشند و ثانیه ای با وی گفتگو نکرده باشند.
این مسایل اگرچه اجتناب ناپذیر می نمایند، اما بگمان من که مسایلی وحشتناک اند زیرا در همه ی آن ها خط فکری فرد از خودِ فرد مهمتر می شود و این تماما برخلاف آن چیزی است که انسانیت حکم می کند. انسان قبل از تمامی عقایدش انسان است. این نفس انسان بودن است که اهمیت دارد و هیچ جریانی حق ندارد که این زیرساخت انسانی را به نفع خود مصادره کند…
11843