آدم بی مشکل نداریم. هر کسی به فراخور عقل و درک خویش و با در نظر داشتن نیازها و نداشته هایش به تصوری از مشکل در زندگی رسیده و مسئله ی مزبور را مشکل زندگی خود می پندارد. حالا اندکی کم و زیاد، اما همگی مشکلاتی دارند. پدری که فرزندی مریض دارد و توامان از نداری های اقتصادی رنج می برد، یک قسم مشکل را تجربه می کند. میلیونری مجرد که یار زندگی اش به وی خیانت کرده است، قسم دیگری از مشکل را و قس علی هذه.
این نمونه هایی که در بالا ذکر شد، شاید مشکلاتی موقتی باشند، اما پیش می آید که در زندگی مشکلات شکل مزمن و طولانی مدت به خود بگیرند و بتبع آن ذهن و فکر فرد را برای بازه هایی طولانی مدت درگیر دایمی خود سازند. در این نوشتار این قسم از مشکل های انسانی حقا که مدنظر من است.
مشکلی که 10، 15 سال ذهن یک انسان را به خود درگیر کرده باشد، یک مشکل مزمن است. مشکلات مزمنِ انسان در گذر زمان به بخشی از هویت وی مبدل می گردند. درگیری با مشکل مزبور و تلاش دایمی برای یافتن راه حلی برای آن میتواند که به شناسنامه ی فرد صاحب مشکل تبدیل شود.
همواره در برهه هایی از زندگی، فرد به خود نهیب می زند که این قسم مشکلات طولانی مدت گویا که هرگز درمانی ندارند. گویا مشکلات مزمن می روند که بخشی از حیات فرد شوند و راه گریزی از آن ها وجود ندارد. اما من با توجه به تجربه ی شخصی ام می خواهم اشاره کنم که این رویکرد همیشه درست نیست. مشکلات مزمن گاهی در یک چشم بر هم زدن حل می گردند.
حل این مشکلات گاهی آنچنان یکباره رقم می خورد که شاید حتی تاریخ و ساعت دقیق حل شدن آن ها نیز در ذهن فرد حک شود. این خیلی عجیب است. مشکلی که ریشه در اعماق وجود ما دارد، گاهی در یک لحظه تماما ریشه کن می گردد و آنگاه است که فرد با خود خلوت کرده و می گوید: مشکل من حل شد!!!
11865
با سلام و درود
بسيار عالي است.
با احترام