در فیلم عصر جدید، شاهکار نابغه ی سینما چارلز اسپنسر چاپلین، شاهدیم که چارلی به مثابه یک کارگر به بند کشیده شده در یک کارخانه ی صنعتی، مشغول به کار تمام وقت است.
در یکی از سکانس های فیلم، او مسئول سفت کردن پیچ هایی است که بشکل قطاری از مقابل وی عبور می کنند. او مجبور است که تمام وقت حواسش به پیچ ها و سفت کردن آن ها باشد تا خط تولید از کار نیافتد. این مسئله آنچنان به خورد روان وی رفته است که او همه چیز را چونان پیچ دیده و سعی در آچارکشی کردن آن ها دارد!
با اشاره به این سکانس تاریخی سینما قصد دارم که پدیده ای را در روان آدمی معرفی کنم که بسیار شبیه به مسئله ی فوق است… پدیده ای که نام آن را افسون پرسش ها می گذارم… آنکس که در زندگی همواره مشغول به حل مشکلات و پاسخ دادن به پرسش ها بوده است، به حالتی می افتد که گمان می کند همواره پرسشی برای پاسخ دادن می بایست که وجود داشته باشد.
من خود عمیقا از این مسئله در رنجم و بر این باورم که می بایست معما و یا پرسشی را در عرصه ی کاری خود یافته و بدآن پاسخگو باشم. من هم همچون چارلی عزیز به همه چیز بشکل پرسش نگاه می کنم و آنگاه تمام قوای ذهنی – روانی خود را بکار بسته تا بر آن فایق آیم، حتی زمانیکه واقعا پرسشی نیز در کار نباشد.
گویا تلاش دایمی در راستای پاسخ دهی به پرسش ها، انسان را دچار افسون پرسش ها می کند و سرآخر انگار دیگر پرسش ها وی را رها نکرده و جملگی قصد دارند که از او انتقام بگیرند…
11899