اگرچه “دوست داشتنِ خود” یک ایده آل است که در رابطه اش زیاد سفارش شده است، اما دوست داشتن یک وضعیت دایمی نیست؛ آنچه به تداوم رقم خواهد خورد، مسئله ی تحمل خویشتن است. تمامی رویه های اخلاقی فرد می بایست در این راستا باشند که وی در طولانی مدت بتواند خود را تحمل کند.
خیلی از انسان ها مقهور داشته های دیگران شده و در نزد خود گمان می کنند که با رسیدن به چنین دستاوردها و یا دارایی هایی بسیار آرام و شاد خواهند بود، اما این سرابی بیش نیست. شاید بتوانیم از انسان های رنج آور فاصله بگیریم. شاید بتوانیم حضور دردآور موضوعات جهان پیرامون را با مورد تجاهل قرار دادنشان در نزد خود کمرنگ کنیم، اما آنچه را که هرگز نمی توان از آن فرار کرده و یا کمرنگش نمود، مسئله ی وجود خویشتن است.
ما هرگز قادر نخواهیم بود که بر روی احساس خود نسبت به خویشتن سرپوش نهاده و بیخیال آن شویم. ما هرگز قادر نخواهیم بود که از خود فرار کنیم. ما در تمام مسیر زندگی محکوم به بودن با خود هستیم، پس آن چیزی که در این میان اهمیت بسزایی دارد، مسئله ی تحمل خویشتن است.
ما باید جوری زندگی کنیم که در طولانی مدت بتوانیم خود را تحمل کنیم زیرا همواره قرار است که با خود باشیم. اگر نتوانیم خود را تحمل کنیم، بزرگترین باغ ها، باشکوه ترین کاخ ها و یا گران ترین پوشش ها و بسترها به ما کمک چندانی نخواهند کرد.
آن چیزی که بارها در اینجا خاطر نشان کرده ام مسئله ی تحمل خویشتن است. این آن چیزی است که می بایست در تمام مدت زندگی، تمام وقت حواس ما را به خود مشغول دارد. شوپنهاور در جایی گفته است: این احمقانه است که برای پیروزی در جهان بیرون، در جهان درون ببازیم. و به گمان من منظور آرتور عزیز همین افتادن به ورطه ای است که در طولانی مدت نتوانیم در آینه بسادگی به چشم های خود نگاه کنیم…
11900
عالی بود.
بنابراين:
من خو را تحمل مي كنم، پس هستم
اين نگرش ناشي از پارش من-جهان است، يعني شخص به واسطه تفكر و تزاحم ناشي از زيستن در جهان (يعني تعارض ميان ذهن يا ايده با هستي مادي) ناگزير است تا خود را از آن جهت كه هستي مادي دارد در هستي غير مادي خودش يعني آگاهي از خود تحمل كند
از آنجا كه هماهنگي ميان آگاهي ناشي از تفكر و ذهن و هستي مادي به دليل عدم سنخيت ذاتي اين دو مقوله بسيار دشوار است، پس به ناگزير تحمل خود مطرح مي شود.
اگر بتوان هستي را به مثابه ايده دانست و پذيرفت كه هستي در هر نوع آن فاقد معناي مُثُلي است و بتوان درد ناشي از ناديده گرفتن معنا را تحمل كرد (انكار معناگرايي)، آنگاه مي شود از تحمل خود به دوست داشتن رسيد
راه ديگر براي رسيدن از تحمل به دوست داشتن خود ايجاد توازن ميان ذهن و واقعيت موجود است. اگر يك چوپان همه چيزش الاغ و گوسفندهايش باشند و داشتن اتومبيل بنز بدين جهت كه در محيط او هيچ فايده اي برايش ندارد برايش بي اعتبار باشد، آنگاه به سطح بالاتري از تحمل كه به دوست داشتن خود نزديك است نايل شده است.
به نكته جالب و بحث برانگيزي اشاره فرموديد جناب دي داد عزيز…
درود و سپاس…