امروز سی ام اکتبر سال هفدهم از هزاره ی سوم تقویم جهانی، دوازده هزارمین روز زندگی من است. دوازده هزار بار روز و شب… دوازده هزار بار خوابیدن و بیدار شدن… دوازده هزار بار آغازیدن و به پایان رساندن… عدد بزرگی است: دوازده هزار! در اینجا قصد دارم که احساس خود را بی پرده یادداشت کنم. این یک نوشتار کاملا شخصی است.
احساس عجیبی دارم. احساس من توامان ملغمه ای از ترس و امید است. در این برهه ی خاص متاسفانه ترس بر امید می چربد اما آنچه که همواره در واقعیت حداقل در این برهه ی چند ماهه ی اخیر رقم خورده است، منطبق با نجواهای امید در گوش هستی من بوده است.
احساس دوگانه ای دارم. احساسی سرشار از غرور از بابت به پایان رساندن موفقیت آمیز تمامی این روزها و توامان احساسی آکنده از ترس در رابطه با حفظ این کامیابی ها در آینده…
12000 روز دیگر من یک انسان 66 ساله خواهم بود. نمی دانم که زندگی در این بازه ی پیش رو به کدامین طریق مرا به وجد آورده و یا مغبون خواهد ساخت. آینده ناقطعی است و من باید آن را بپذیرم.
بیش از پیش به دنبال ایجاد تغییر در زندگی ام. می بایست که اولویت هایم را حداقل برای چند سالی تغییر دهم. این تغییر در این برهه از زمان برای رفاه من در زندگی ضروری است.
امروز به نوشتار روز 11000 خود نگاه خواهم کرد. من در این برهه، دستاوردها داشته ام. در روز 13000 به این نوشتار چگونه خواهم نگریست؟!
12000