در دوران کودکی با عنایت به تفکرات آن دوره و تجربیات شخصی ام، فرضیه ای در رابطه با مسئله ی سلامت داشتم که هر چقدر از سن من می گذرد، به درست بودن آن بیشتر پی می برم. در آن دوره (بخاطر ذات چابک کودکانه) معتقد بودم که علت زمین گیری و جُمود افراد بیمار و کهنسال بیش از آنکه یک علت فیزیکی باشد، مسئله ای ذهنی است.
محض مثال، وقتی به افراد سالخورده نگاه می کردم که تمایلی به بلند شدن از صندلی خود نداشته و برای هر کاری به دیگران متوسل می شدند؛ همواره به خود می گفتم که این عدم تحرک و بیحالی منتج از آن، یک علت دارد و آن هم انتخاب خود فرد است.
من حتی این فرضیه را به بسیاری از بیماری ها نیز تعمیم داده بودم و در کتم فرو نمی رفت که بیماری انسان را از پا درافکند، بلکه این خود فرد است که تسلیم بیماری شده و انتخاب می کند که زمینگیر شود.
تکنیک من این بود که در دوره های ضعف و بیماری شخصا به حرکت خود ادامه داده و جوری وانمود کنم که انگار اتفاقی نیافتاده است (و شاید هرگز در دوران مدرسه به مرخصی استعلاجی نرفته باشم). در کمال تعجب همواره خروجی مطابق نظر من بود. من انتخاب می کردم که بیمار نباشم و در نتیجه نمی شدم.
فارغ از خامی های این طرز تفکر بدین شکل خاص در آن دوره ی نابالغی فکری، هم اکنون بر این باورم که این فرضیه و تکنیک مرتبط با آن در درصد زیادی از بیماری ها جواب می دهد. اگر فرد در مقابل جریان تلقین گرِ جمود و زمین گیری که بتوسط تیم مداوا به وی حقنه می شود، بایستد؛ در کمال تعجب خیلی خیلی زودتر بهبود خواهد یافت.
12014