یکی از حوزه های جذاب فلسفه ی زبان، شاخه ی معناشناسی است. این شاخه نه تنها در وادی فلسفه بلکه در برخی از حوزه های علم همچون زبانشناسی و یا علوم کامپیوتر نیز مورد مطالعه قرار می گیرد. یکی از سرفصل های مهم این حوزه، مسئله ی مصداق و مفهوم است.
به بیان ساده، سیب را می توان مصداقی از مفهوم میوه دانست. مفهوم دایره ای وسیع تر از مصداق داشته و از این رو می تواند مصادیق را در بر گیرد. فارغ از اینکه سیب نیز خود می تواند مفهومی قلمداد گردد که مصداق های خاص خودش (مثلا سیب زرد و یا سیب سرخ) را داشته باشد، اما در اینجا به جزئیات این مسئله پرداخته نخواهد شد. هدف از این نوشتار اشاره به نحوه ی شکل گیری مصدایق در ارتباط با مفاهیم است.
بعنوان مثال پرنده یک مفهوم ساده است و «پرنده ی نشسته پشت پنجره» نیز می تواند یک مفهوم مرکب تلقی گردد. مصداقی که پس از شنیدن این مفهوم در ذهن عمده ی مخاطبین نقش می بندد، یک گنجشک و یا بلبل است. کسی پس از شنیدن این عبارتِ مفهومی، یک شترمرغ را تصور نمی کند. پرسش این است که چرا گنجشک؟! چرا شترمرغ و یا کرکس، نه؟!
تز این نوشتار مسئله ی تجربه است. الصاق مصادیق به مفاهیم یک مسئله ی کاملا تجربی است. در 99 درصد موارد، همه ی مصادیق عبارت مزبور پرنده ی کوچکی مثل گنجشک است و این مقوله به نیکویی اثبات می کند که پدیدار زبان تا حد بسیار زیادی (متاثر از لایه ی روان)، یک مسئله ی آروینی (تجربی) بوده و منطقی محض نیست…
دیداد
12088